کد jr-28955  
عنوان اول بارسقیان، ادموند (ادیک)  
عنوان دوم نخستین دانش‌آموز ناشنوای ایرانی مدرسه ناشنوایان پاریس  
مترجم روزبه قهرمان  
عنوان مجموعه دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد اول  
نوع کاغذی  
ناشر موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم  
محل چاپ مجموعه تهران  
سال چاپ 1388شمسی  
شماره صفحه (از) 206  
شماره صفحه (تا) 209  
زبان فارسی  
متن بارسقیان، ادموند (ادیک) ، نخستین دانش‌آموز ناشنوای ایرانی مدرسه ناشنوایان پاریس.
در خانواده‌ای اصیل از ارامنه به سال 1301ش. در تهران به دنیا آمد. خانواده‌اش او را ادیک صدا می‌کردند. در اثر ابتلا به بیماری ناشناخته‌ای ناشنوا شد. او یک برادر و یک خواهر بزرگ‌تر از خودش داشت که سالم بودند.
پدر ادموند که ارمنی تحصیل‌کرده‌ای بود، چون مسئولیت خزانه‌داری در کالج امریکایی جردن, در خیابان انقلاب کنونی را که اکنون به دبیرستان البرز تغییر نام داده است، به عهده داشت، از وضعیت مالی بسیار خوبی برخوردار بود. با این حال، به علت نبودن نظام آموزشی ویژه ناشنوایان در ایران، ادموند تا ده سالگی از داشتن سواد محروم بود.
سرانجام, خانواده ادموند, در آذر 1312, برای نخستین بار, اعلامیه جبار باغچه‌بان را در روزنامه اطلاعات دیدند که در آن, اعلام کرده بود می‌تواند به اطفال کرولال, خواندن و نوشتن و حرف‌زدن بیاموزد.
ملاقات ادموند و پدرش با باغچه‌بان در تاریخ آموزش ناشنوایان ایران, بسیار جالب و به یاد ماندنی است. جبار باغچه‌بان که خانه‌ای خیلی کوچک در کوچه طرشتی در چهارراه حسن‌آباد، به اجاره گرفته و تابلوی «موسسه کرولالها» را روی در آن نصب کرده بود، متوجه مراجعه مرد میانسال ارمنی و پسر ناشنوایش شد.
آقای بارسقیان, از دیدن موسسه کرولالها که عبارت بود از یک اتاق کوچک، یک میز کهنه، چهار صندلی و یک تخته‌سیاه, جا خورده بود. حق هم داشت؛ زیرا کلاس محقر و فقیرانه باغچه‌بان را با مدرسه دکتر جردن که با دلار امریکایی اداره می‌شد، مقایسه می‌کرد.
پدر ادموند, پس از هر درس با باغچه‌بان به گفت‌وگو می‌نشست و از میز و صندلی فرسوده و کلاس محقر, ایراد می‌گرفت. منظور او این بود که به هر ترتیبی شده، استعداد و توانایی این مرد تهی‌دست را که با همسر و سه فرزند خردسالش در اتاق دخمه‌مانندی در محله سنگلج زندگی می‌کرد، به انحصار فرزند خود در بیاورد. او می‌گفت: «اگر شما قبول کنید که معلم خصوصی و سرِخانه ادموند باشید، در خانه خودم اتاق بزرگ و مفروشی در اختیار شما خواهم گذاشت که کلاس شما باشد و مقرری ماهانه خوبی هم به شما خواهم پرداخت که از لحاظ معیشت, هیچ مشکلی نداشته باشید»؛ اما باغچه‌بان, در پاسخ می‌گفت: «حالا که شما امکانات مالی دارید، بهتر است به جای استخدام من به عنوان معلم سرخانه، به مدرسه‌ای کمک کنید تا توسعه پیدا کند و مجهز شود و من هم بتوانم چند معلم داوطلب, استخدام کنم و روش تدریس ناشنوایان را به آنها یاد بدهم که اگر مُردم، این کار, تعطیل نشود».
بعد از مدتی، پدر ادموند, در ادامه گفت‌وگوهای قبلی، شرایط بهتری را مطرح کرد و ضمن افزایش مقدار حقوق ماهانه پیشنهادی، گفت: «دو شاگرد ناشنوای دیگر از دو خانواده ثروتمند را هم به شما معرفی خواهم کرد که حقوق خوبی به شما خواهند پرداخت. درآمد ماهانه شما, تقریباً چهارصد تومان خواهد شد که خواهید توانست خانه آبرومندی در بالای شهر اجاره کرده, خانواده‌تان را به آنجا منتقل کنید و از هیچ بابتی نگرانی نداشته باشید و. . . ». کم کم, حوصله باغچه‌بان از این بحث بیهوده, سر رفت و سرانجام, حرف آخرش را زد:
«شما بیهوده اصرار می‌کنید. استعداد و توانایی من با هیچ قیمتی قابل معامله و خرید و فروش نیست؛ چون برای همه کودکان کرولال است».
پدر ادموند, پس از ناامید شدن از باغچه‌بان، بیکار ننشست و به دکتر رضازاده شفق، که از نخستین استادان دانشگاه تهران بود و بعدها در 1323, به عضویت موسسان جمعیت حمایت کودکان کرولال و کور درآمد، متوسل شد. اما باغچه‌بان, همان حرفهای قبلی خود را تکرار کرد و خطاب به او افزود: «آقای دکتر! روش تدریس الفبا در این کشور, غلط است. من باید روش تدریس الفبا را هم عوض کنم و از حالا شروع کرده‌ام به نوشتن کتاب دستور تعلیم الفبا. باید برای این مبارزه، امتیاز مجله‌ای را بگیرم و صدایم را به گوش همه آموزگاران کشور برسانم و آنها را با خود, همصدا کنم. باید در تهران و شهرهای دیگر, کلاسهای تربیت معلم, تأسیس کنم. آقای دکتر! آرزوهای من, محدود به اینها هم نیست. حالا این شخص به من می‌گوید تمام این هدفهایت را بگذار کنار و بیا معلم سرِخانه فرزند من باش! مگر فقط فرزند اوست که مورد قهر طبیعت قرار گرفته؟ هزاران کودک ناشنوای دیگر هم هستند و در آینده هم خواهند بود؛ اما او فقط در فکر نجات فرزند خودش است و می‌خواهد مرا برای فرزند خودش بخرد؛ ولی من, حرف آخرم را به این شخص گفته‌ام و به شما هم می‌گویم: استعداد و توانایی من, هر چه هست، با هیچ قیمتی قابل معامله و خرید و فروش نیست؛ چون برای همه کودکان ناشنواست و هدف من, این است که مدرسه‌ای برای همه آنان به وجود بیاورم».
بعد از آن روز، دیگر از ادموند, خبری نشد. پدرش او را برای تحصیل به فرانسه فرستاد و در این سفر, مادرش که زنی درس خوانده و فرهیخته بود، همراهش بود.
بدین‌سان ادموند بارسقیان, به عنوان نخستین ناشنوای ایرانی شناخته شد که در خارج از کشور و در موسسه آموزشی ناشنوایان میشل دولپه در پاریس به سال 1313ش. ثبت‌نام کرد که شهریه سنگینی می‌گرفتند.
در سال بعد، مادر ادموند, با توجه به اینکه پسرش با محیط جدید خو گرفته و در خوابگاه شبانه‌روزی موسسه به سر می‌برد، به تهران برگشت؛ اما دیری نگذشت که به دنبال حمله آلمان نازی به اتریش و سپس چکسلواکی، آقای بارسقیان به شدت, احساس خطر کرد.
مادر ادموند, دوباره روانه پاریس شد و اجباراً ادموند را برداشت و با قطار از پاریس به سوی ایران راه افتاد. ادموند این سفر پرخطر و همراه با ترس را به خوبی به یاد داشت و بارها شاهد عبور قطارهای مقابل بوده که تانکهای جنگی را به جبهه مقدم جنگ, حمل می‌کردند.
هنگامی که ادموند در سال 1315ش. / 1938م. پا به ایستگاه راه آهن تهران گذاشت، پدرش مژده ثبت‌نام قریب‌الوقوع او را در دبستان کرولالهای باغچه‌بان داد که در دروازه شمیران قرار داشت و تغییر نام داده بود. همان‌طور که در عرض این سه سال، ادموند, بزرگ‌تر و وارد مرحله نوجوانی شده بود، موسسه آموزشی باغچه‌بان هم خیلی توسعه یافته بود و شش اتاق در یک ردیف و در کنار هم داشت، با یک باغ بزرگ و باصفا و با دار و درخت فراوان و یک استخر زیبای پر از ماهی. این باغ, برای دویدن و قایم موشک و گرگم به هوا و کارهای نمایشی ویژه کودکان ناشنوا, خیلی مناسب بود.
ادموند, از اینکه پس از سه سال دوباره نزد اولین معلم و منجی خویش, جبار باغچه‌بان, برگشته بود، خوشحال شد.
او در همین دبستان, تحصیلات را با موفقیت به پایان رساند و به دنبال هنر نقاشی رفت. سپس, کارگاه نقاشی ادموند را در نزدیک هتل نادری (در خیابان نادری سابق) برپا کرد که به همراه شریک ارمنی‌اش، که شنوا بود، اداره می‌شد.
در چهارم آذر 1345، ادموند همراه با رضاقلی شهیدی و سایر نخستین شاگردان باغچه‌بان, عزادار شد. او در کنار فرزندان باغچه‌بان که با آنان رابطه آشنایی و دوستی عمیقی برقرار کرده بود، در به خاک سپاری باغچه‌بان در حوالی ابن بابویه, فعالانه شرکت کرد؛ در حالی که موهای اطراف شقیقه‌اش خاکستری شده بود. بعد از آن، ادموند, برای تکمیل اطلاعات, بارها به اروپا سفر کرد و از موزه‌های نقاشی بازدید کرد. او به طبیعت و مناظر زیبایی آن سخت علاقه‌مند بود و همه را جلوه عظمت الاهی می‌دانست.
به دنبال درگذشت والدین، ادموند, در سال 1362 به برادر بزرگ‌ترش در تورنتو کانادا پیوست و در آنجا همچنان پیشه نقاشی را دنبال کرد. او چند سالی است که به آسایشگاه مجتمع ناشنوایان باب رمبل در نورت یورک ، واقع در شمال تورنتو, منتقل شده و با وجود کهولت، از سلامت جسم و قوای دماغی خوبی برخوردار است. وی, در سال 1381, نامه تبریکی را از نخست‌وزیر ایالت اونتاریو به مناسبت هشتاد سالگی خود, دریافت کرد. ادموند بارسقیان, در کنار پیش‌کسوتان ناشنوای نقاشی ایرانی (مانند: حسن تقوی و ابوالحسن هاشمی), مورد احترام جامعه ناشنوایان ایران است.
مآخذ:
باغچه‌بان، ثمینه، چهره‌هایی از پدرم، نشر قطره، 1382، ص 148-154؛ باغچه‌بان، جبار، زندگینامه جبار باغچه‌بان به قلم خودش، انتشارات سپهر، 1356، ص 138-139؛ قهرمان، روزبه، «بررسی چگونگی گسترش آموزش و پرورش ناشنوایان در جهان اسلام، به خصوص در ایران»، پایان‌نامه کارشناسی ارشد تاریخ و تمدن ملل اسلامی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد، تابستان 1381؛ قهرمان، روزبه، مصاحبه شفاهی با ادموند بارسقیان در نورت یورک (کانادا)، زمستان 1382.
روزبه قهرمان  
تاریخ ثبت در بانک 28 اردیبهشت 1399