کد | jr-28411 |
---|---|
عنوان اول | اوستون، وین |
عنوان دوم | خانم پزشک و ناشنوای انگلیسی |
مترجم | فهمیه شیرازی |
عنوان مجموعه | دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد اول |
نوع | کاغذی |
ناشر | موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم |
محل چاپ مجموعه | تهران |
سال چاپ | 1388شمسی |
شماره صفحه (از) | 183 |
شماره صفحه (تا) | 185 |
زبان | فارسی |
متن |
اوستون، وین ، خانم پزشک و ناشنوای انگلیسی. در 26 دسامبر 1919, در لینکلن انگلیس به دنیا آمد. نام اصلی او, اتل شرارد است. در هجده ماهگی بر اثر مننژیت، شنوایی خود را از دست داد. پدر و مادرش هر دو در لینکلن به طبابت تجربی مشغول بودند و مادرش در مامایی و بیماریهای زنان تخصص داشت. آنها تصمیم گرفتند که برای اوستون, آموزش معمولی را فراهم کنند. بنابراین او را در دبیرستان دخترانه لینکلن, ثبتنام کردند؛ اما به رغم تلاش سخت او و کمک ویژه معلمان، نتوانست به خوبی از پس تحصیل در آنجا برآید. اوستون, با گفتاری غیرقابل فهم و عدم توانایی در برقراری ارتباط با کسی به جز خانوادهاش که به ندرت آنها را میدید، توانست در پانزده سالگی پس از تنها شش هفته آمادگی، امتحان ورودی دانشگاه را که یکی از الزامات ورود به دانشگاه در انگلیس است، پشت سر بگذارد. هنگامی که مسئولان دانشگاه شفیلد , با ورود استون به رشته تحصیلی پزشکی مخالفت کردند، والدین پزشک او در این باره, شکایت کردند. رئیس دانشگاه شفیلد، شدیداً با پذیرش دانشجوی دختر, مخالف بود، چه برسد به دختری که ناشنوا هم بود و به طرز نامفهومی صحبت میکرد. از آنجا که پدر و مادرش هر دو در جامعه پزشکی افراد سرشناسی بودند، پدرش توانست با متقاعد کردن رئیس دانشگاه، او را برای ادامه تحصیل کمک کند. مشروط بر اینکه هر دو امتحان قبل از ثبتنام و کارشناسی نخست را در یک سال پشت سر بگذارد؛ شرطی که رئیس دانشگاه فکر میکرد غیرقابل اجراست؛ زیرا امتحان دومی معمولاً پس از دو سال در مدارس پزشکی گرفته میشد. امتحان پیش از ثبتنام، که برای ورود به دانشکدههای پزشکی الزامی بود، شامل شیمی، فیزیک و زیستشناسی میشد. امتحان کاردانی اول نیز شامل همین موارد, به علاوه جانورشناسی میشد. البته پدر و مادر او فکر میکردند که برآوردن درخواست رئیس دانشگاه, غیرممکن است. اولین وسیله کمکشنوایی اوستون، جعبهای با حدود هجده اینچ طول، پانزده اینچ عرض و چهار اینچ ارتفاع بود که آن را در جلوی خودش روی میز نصب میکرد. آن وسیله با گوشیهای بزرگ, تنها برای مرتبط کردن او با صدا و کمک برای کنترل طبیعیتر صدای خود, استفاده میشد. او درسهایی را که به طور پیوسته، گفت و شنودی بودند, انتخاب کرد و به لبخوانی متکی بود. بیشتر اوقات، فهمیدن سخنرانیهای مدرسه پزشکی, برای او غیرممکن بود. به همین دلیل، او بافتنی و دیگر وسایل سرگرمیای را که میتوانست زیر میز از آنها استفاده کند, به همراه خود میآورد و هر روز عصر, هنگامی که دوستش مشغول مطالعه کتاب بود, جزوه او را قرض میگرفت و برای خودش مینوشت. اوستون, در اولین تلاش, در ژوئن 1938، توانست امتحانات را با موفقیت, پشت سر بگذارد, رشته پزشکی را به خوبی آغاز کند و تحصیلاتش را برای دو سال آینده, ادامه دهد. اوستون, در آگوست 1939، به اتفاق خانوادهاش از نمایشگاه بینالمللی در ایالات متحده دیدار کرد و در مدتی که در چند ماه بعد نزد عمه بزرگش در کارولینای شمالی مانده بود، باخبر شد که انگلستان, اعلام جنگ کرده است. خانوادهاش او را تشویق کردند که در امریکا بماند و مدرسه پزشکی را تمام کند؛ اما او اصرار به بازگشت داشت و در نهایت, پس از اینکه هزینه سفرش را فراهم کرد، دست به مسافرت خطرناک با یک کشتی امریکایی زد. اوستون, امتحان کارشناسی دوم را در مارس 1940 پشت سر گذاشت و کار درمانگاهی را آغاز کرد. او دریافت که با استفاده از لبخوانی و وسیله کمکشنوایی جدیدی که یک تقویت کننده و دو باتری بزرگ داشت و در یک کمربند عریض تعبیه شده بودند (سمعک), میتواند ارتباط کلامی خوبی را با بیماران، استادان راهنما و پرستاران, برقرار کند. به هر حال، گاه گویشهای قوی محلی مناطقی چون یورک شایر، لنکستر و پاتری برایش مشکلساز میشدند. مشکل, در فهمیدن تغییرات تلفظی، کمتر از روبهرو شدن با اجزای واژگانی کاملاً جدید، مخصوصاً کلماتی بود که با قسمتهای معینی از بدن بیان میشد. اوستون که فردی چارهجو و متکبر بود، نزد نزدیکترین دوستش رفت و از او خواست واژههای کالبدشناسی غیرپزشکی را به طور خصوصی به او آموزش دهد. آنها بعداً با هم ازدواج کردند. جنگ شدید بود. بیمارستانها با کمبود پرسنل روبهرو بودند و بیشتر وقت اوستون, صرف هوشبری، دستیاری در عملهای جراحی و نظارت بر درمان میشد. او اغلب, هجده ساعت در شبانهروز, به سختی کار میکرد. بدین طریق، به زودی در حرفهاش، نقشها و موقعیتهای ارتباطی گوناگون و متنوعی را تجربه کرد؛ تجربهای گرانبها. او در سال 1943, با مدرک دکتری طب, دانشآموخته شد. در اواسط امتحان شفاهی پزشکی، ممتحن خارجی، سر لئونارد پارسونز ، که متخصص ملی بهداشت کودکان در آن زمان بود، از اوستون درخواست کرد که به عنوان پزشک مقیم , در بیرمنگام کار کند که افتخاری فوق العاده بود. اوستون پس از کمی بحث، تصمیم گرفت که ابتدا و قبل از دریافت تخصص, در زمینه پزشکی عمومی و جراحی تجربه کسب کند. او همچنین به دلیل اینکه کار کلینکی را ترجیح میداد، پیشنهاد یک کار تحقیقاتی در کنار یک پروفسور باکتریشناس را رد کرد. در نامهای که یکی از دوستان پزشک او به پدر و مادرش نوشته بود, درباره مشکلات احتمالیای که ناشنوایی اوستون ممکن بود در تجربیات پزشکی او به وجود بیاورد، هشدار داده و استدلال کرده بود که هوش و استعداد او بیشتر مناسب تحقیق است تا کار روزمره در بیمارستان. آن دوست, بیم داشت که ناتوانی جسمانی او که قابل پنهان کردن نبود, ممکن است به حق یا ناحق و هر وقت که سوء تفاهمی رخ میدهد و یک سپر بلا لازم است, موجب سرزنش او شود. اوستون, اجازه نداد که ترس دیگران باعث نگرانی او شود. او به عنوان پزشک مقیم شروع به کار کرد و سپس، برای نُه ماه جراح مقیم درمانگاه شفیلد شد. او چون نمیتوانست از تلفن استفاده کند. با یک پرستار قرار گذاشت که به اتاقش بیاید و به تلفنهای او پاسخ دهد؛ تجربهای که به طور معمول, ممنوع بود. اوستون, مشکلات دیگر را نیز با هوشیاری محض و پیشبینی هر مرحله به حداقل میرساند. او در فوریه 1944 به عنوان پزشک مقیم ارشد به بیمارستانهای بیرمنگام، که در زمان جنگ به اشغال درآمده بودند، رفت. افراد غیر نظامی به شهر برده شدند و زخمیهای خط مقدم جنگ نورماندی به داخل کشور آورده شدند. تنها با سه پرسنل، هر روزه از بیش از یکصد بیمار را مراقبت میکرد؛ کاری که بسیار پُر جنب و جوش بود. اولین محموله تدارکاتی پنیسلین آنها وارد شد و هیچ کدام از پرسنل, قبلاً از آن استفاده نکرده بودند. آنها از اینکه مقدار پایین پنیسیلین, چگونه بیمارانی را که از مسمومیت قانقاریا میمُردند، درمان میکند, شگفتزده شدند. او در اکتبر 1944 به زایشگاه بیرمنگام رفت و در آنجا به عنوان پرسنل جراحی مقیم , خدمت کرد؛ اما پس از سه ماه, خودش نیز بیمار شد. او تصمیم گرفت که به لینکلن برگردد و در مطب عمومی همراه والدینش فعالیت کند. برای بسیاری از پزشکان دور از جنگ، تعداد بیماران, بسیار شگفتانگیز بود؛ اما او بر کار پزشکی معمولش، در هر ماه, به طور میانگین سی مورد زایمانی داشت که به خاطر آنها، در دشت و صحرا رانندگی میکرد و در خانهها، در وضع حمل, به مادران کمک میکرد. او همچنین در طول این مدت برای گرفتن مدرک رسمی مامایی در دانشگاه سلطنتی زایمانشناسان و پزشکان زنان آموزش دید و آن را در 1949, اخذ کرد. هنگامی که بزرگترین فرزندش وارد مدرسه شد, در کلینیکهای تنظیم خانواده, مشاغل پاره وقتی را به عهده گرفت. او به آغاز کار چندین کلینیک جدید در ولز شمالی کمک کرد و همچنین, به فعالیت خود در تنظیم خانواده، تا زمان بازنشستگیاش در 1984, ادامه داد. مأخذ: DPAS, P. 283-285. ترجمه فهیمه شیرازی |
تاریخ ثبت در بانک | 22 اردیبهشت 1399 |