کد jr-27574  
عنوان اول ادبیات فارسی  
عنوان دوم واژه‌‌های بیانگر شنوایی و ناشنوایی و کاربردهای استعاری و کنایی  
نویسنده محمدرضا موحدی  
عنوان مجموعه دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد اول  
نوع کاغذی  
ناشر موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم  
محل چاپ مجموعه تهران  
سال چاپ 1388شمسی  
شماره صفحه (از) 67  
شماره صفحه (تا) 70  
زبان فارسی  
متن ادبیات فارسی، واژه‌‌های بیانگر شنوایی و ناشنوایی و کاربردهای استعاری و کنایی.
در فرهنگ واژگانی فارسی، تعبیرات گوناگونی برای بیان و مفاهیم پیرامون مطالب شنوایی و ناشنوایی وجود دارد. شنوا، از ریشة شنو، یکی از این واژگان است. شنوا، دارای کاربردهای مجازی نیز هست، مثلاًً به فردی که نصیحت‌پذیر یا فرمان‌پذیر و مطیع است، شنوا گویند. این تعبیر گاه نیز، در ترکیبهایی نظیر «حرف‌شنو»، «سخن‌شنو» استعمال می‌شود. سعدی، ترکیب «حقایق شنو» را در این مصرع به کار برده است: تو حقگوی و خسرو حقایق شنو.
گنگ: این واژه مترادف لال است؛ یعنی کسی که توانایی تکلم و حرف زدن ندارد و مجبور است با اشاره و حالات بدن ذهنیت خود را منتقل کند. گنگی به معنای لکنت و گرفتگی زبان و گاه به معنای عدم فصاحت به کار می‌رود و گاه گنگ به معنای مبهم و ابهام به کار رفته است. در زبان عربی به شخص دارای لکنت زبان «الکن» می‌گویند.
لال: این کلمه دربارة بی‌زبان و مقابل گویا و کسی که نمی‌تواند تکلم کند به کار می‌رود. گاه کاربردهای مجازی نیز دارد؛ مثلاً ناصر خسرو می‌گوید: من جز به مدح رسول و آلش/ از گفتن اشعار گنگ و لالم.
بی‌زبان: مترادف لال است. البته، لال و بی‌زبان گاه به معنای خاموش و ساکت به کار می‌رود. این خاموشی و سکوت از سر عمد و برای عدم افشای اسرار عرفانی یا تحت تأثیر محبوب واقع شدن و قدرت بیان نداشتن است؛ چنان‌که سعدی ‌می‌گوید:
سخنها دارم از درد تو در دل/ ولیکن در حضورت بی‌زبانم.
بی‌زبان به روش کنایه و مجاز در معانی محجوب، با شرم، بی‌دست و پا، عاجز از بیان حق، عاری از فصاحت و عاجز از سخن بلیغ و گفتار رسا، به کار می‌رود. بی‌زبان و بی‌گفتار گاه با واژه «بی‌قال» بیان شده است.
بریده زبان: ترکیبی کنایی از خاموش و ساکت است.
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است/ چه جای کلک بریده زبان بیهوده‌گو (حافظ).
زبان بریده به کنجی نشسته صم‌ٌّ بکم/ به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم (سعدی).
زبان بسته، گاه کنایه از کسی است که زبانش لکنت داشته باشد یا گنگ باشد یا عمداً در جایی خاموش نشسته و سکوت برگزیده است.
واژة زبان در ترکیبات مختلف مانند زبان‌گرفته، به معنای لکنت زبان به کار رفته است.
کر: کسی که قوة سامعه یا حس شنوایی نداشته باشد، کر نامیده می‌شود و در قدیم گاه به آن گران گوش می‌گفته‌اند.
در فرهنگ فارسی، واژه‌های دیگری همچون کالیو و کلیاوه مترادف کر به کار رفته است. کر همواره با کور در شعر مورد توجه شاعران بوده و در مفاهیم کنایی و استعاری هم به کار رفته است؛ مثلاً محارم دربار شاه را گفته‌اند باید کور و کر باشند، یعنی اسرار دربار را منتشر نکنند. کر در اینجا به معنای واقعی نیست و فرد واقعاً قدرت شنوایی دارد، ولی باید خود را به ناشنوایی بزند. در شعر ناصر خسرو، فردی که تعالیم اسماعیلی را فرا نگرفته بود، کور و کر خوانده می‌شد.
آنچه گفتم یادگیر و آنچه بنمودم ببین/ ورنه همچون کوروکر عامه بنما کور و کر.
تشبیهات: در متون گرانسنگ ادب فارسی، گاهی اگر یادی از لال و کر شده است، به دیدة یک کاستی بدان نگریسته شده است؛ مانند این رباعی از پدرِ شعر فارسی، رودکی سمرقندی: گر بر سر نفس خود امیری، مردی/ بر کور و کر ار نکته نگیری مردی.
مردی نبوُد فتاده را پای زدن/ گر دست فتاده‌ای بگیری مردی.
ولی از آن بیشتر کاربرد این دو واژه آنجاست که زبان سَر با زبان سِر در تقابل و نیز گوشِ سَر در برابر گوش دل، قرار گرفته است. ناصر خسرو این‌گونه سروده است: مگر زین مْلحدی باشد سفیهی/ که چشم سرش کور و گوش دلش کر‌‌‌. چون دل شنوا شود تو را، از آن پس/ شاید اگرت گوشِ سر نباشد
از این رو، شاعرانِ عارف، چنین لال و کر بودنی را ارزشی عارفانه می‌دانستند و آن را تمجید می‌کردند: رحل بگذار ای سنایی، رطل مالا‌مال کن/ این زبان را چون زبان لاله، یک دم لال کن (سنایی).
لال‌اند عارفانِ تو از شرح چند و چون/ از معرفت خبر نشد آن را که لال نیست. شاگردِ عشقم، گر سخن گویم در معنا سَزَد/ چون عشق استادی کند، در گفتن آرد لال را (اوحدی).
عارفان شاعر عموماً زبان و گوش را در محضر عشق ناتوان می‌بینند و همان گونه که همة سخنوران را در مواجهه با عشق، لال می‌انگارند، انسانهای گنگ و لال را نیز در زیر تشعشع عشق، دارای صد زبان معرفی می‌کنند: شرحِِ سرِ زلف تو دُهُم من/ هر گه که شَوُم به صد زبان لال (عطار نیشابوری).
از عشق نداد هیچ مفتی فتوا/ در عشق زبان مفتیان لال بْوُد. مستمع چون تازه آمد بی‌ملال/ صد زبان گردد به گفتن، گنگ و لال (مولوی).
شیخ بهایی نیز در چندین مورد، زبان اهل قابل را در برابر اهل حال، لال می‌انگارد و می‌گوید: بگذر ز علم رسمی که تمام قیل و قل است/ من و درس عشق ای دل که تمام وجد و حال است‌‌. غم هجر را بهایی، به تو ای بت ستمگر/ به زبان حال گوید که زبان قال لال است. خامشی باشد نشانِ اهل حال/ گر بجنبانند لب، گردند لال.
در همین مضمون که انسان می‌تواند با گوش و زبان و چشمی دیگر، رازهایی دیگر را دریابد، صائب تبریزی می‌گوید: گوش را کر کن و بشنو که چه‌ها می‌شنوی/ دیده بربند و نظر کن که چه‌ها می‌بینی.
باید دانست که از میان شاعران پارسی‌گو، بیش از همه، صائب تبریزی است که در مضمون تراشیهای ادبی خود به مضامین تازه‌ای از زندگی کرولالها دست یافته است و به زیباترین وجه آنها را بیان کرده است؛ به ویژه این مضمون که لال در اِِزای بستگی زبان، گشایشهای دیگری در زندگی می‌یابد و به جای یک وسیلة بیانی، ده انگشتِ او، مترجمان زبانِ دل او می‌شوند: صد در شود گشاده، شود بسته چون دری/ انگشت ترجمان زبان است لال را‌.‌بر نمی‌خیزد به تنهایی صدا از هیچ دست/ لال گویا می‌شود چون ترجمان پیدا شود‌. بستگیها را گشایشها بُوَد در آستین/ لال را از دست خود، ده ترجمان آمد پدید. ز فضل حق نماند در گره، کارِ کسی صائب/ هر انگشتی زبان گردد زبان چون لال می‌گردد. شاد در گره بستگی است دل خوش‌دار/ که لال را زده انگشت ترجمان باشد. از لال هر انگشت زبانی است سخنگوی/ یک در چو شود بسته، گشایند دری چند.
همچنین این مضمون که میان کری و لال بودن، ارتباطی منطقی برقرار است، در زبان صائب تبریزی چنین بیان شده است: تا دخل نباشد نتوان خرج نمودن/ کز بستگی گوش، زبان لال برآید.
یا این مضمون که لالها برخلاف بسیاری از گویندگان از عقده‌های گفتاری، درامانند و راهِ مفاهمه را بهتر می‌دانند، چنین عرضه شده است:
گفت‌وگوی خامشان را ترجمان در کار نیست/ لال می‌فهمد به آسانی زبان لال را. ‌بستگی دارد گشایش‌ها مهیا پیش دست/ گفتگو کم در زبان لال می‌گردد گِره.
گاه نیز از زاویه‌ای دیگر به بهره‌گیری لال از حرکت دستها و ایما و اشارات، نگریسته و چنین می‌گوید: مَزَن پُر دست و پا، گر عیب خود پوشیده می‌خواهی/ که می‌گردد ز ایما و اشارات، لال رسواتر.‌‌ز شوقِ من چه تواند زبان خامه نوشت/ ضمیر لال نگردد به ترجمان معلوم.
برخی موارد نیز کاملاً برخلاف آنچه که عملکرد ده انگشت را برای لال، گشایشهای حاصل از فضل خدا، خوانده است، لال بودن را گِرهی خدایی می‌داند که جز به لطف الاهی گشوده نمی‌شود: گشایش نیست در طالع، گره‌های خدایی را/ که ده انگشت نتواند زبان لال بگشاید.
صائب همچنین کر وانمودن را در زندگی عاشقانه، به زیبایی ترسیم می‌کند: تا از آن شیرین سخن، حرفی مکرر بشنوم/ خویش را صائب کنم در بزمِ او، دانسته کر.
از دیگر مضامینی که از دیرباز زبانزد اهل ادب بوده است، تشبیه خودِخواهیهای مردمان است به خانواده‌ای کر که هر یک به هنگام شنیدن سخنان دیگری، تنها خواستة خود را گمان می‌زند و آن سخنان را در مسیر میل خویش، تفسیر و تأویل می‌کند: افسانة عیادت کر تازه می‌شود/ گاهی اگر به پرسش بیمار می‌روند (صائب).
در همین مضمون، شاعر معاصر، مرحوم غلامرضا روحانی متخلّص به «اجنّه» در دیوان اشعار خود، منظومه‌ای نغز و زیبا دربارة فامیل کر سروده که ابیات پایانی آن چنین است: مردمان مانند فامیل کرند/ فکر خود، نی در غم یکدیگرند. خوش سروده مولوی معنوی/ در کتاب مستطاب مثنوی‌. هر که نقش خویش می‌بیند در آب/ برزگر باران و گازر آفتاب.
سوژه‌ای دیگر که گاه موجب تفنن در شعر شاعران و نیز قدرت‌نمایی در برابر دیگر شاعران بوده است، وصف حال انسانهایی است که دچار لکنت زبان بوده‌اند و مطلبی را با تقطیع واژگان به دیگران تفهیم کرده‌اند. برخی شاعران همچون انوری (از قدما) و قاآنی شیرازی (از متأخران) در این زمینه قدرت‌نمایی کرده و با منظوم ساختن کلمه‌هایی که از زبان شخصی الکن بیرون آمده، ضمن بیان ماجرای آن شخص، تسلط خویش را نیز به رخ کشیده‌اند؛ قطعه انوری با این ابیات آغاز می‌شود: گویند که در طوس گه شدت گرما/ از خانه به بازار همی شد، زنکی زال ... گفتا: ددده گز حَ صِ صیری سره را چند/ نی از ﻟُ ﻟُ ﻟُ خ و ز ک کَنب وز نَنَننَال؟
ابیات آغازین قطعة قاآنی نیز چنین است: پیرکی لال، سحرگاه به طفل الکن/ می‌شنیدم که بدین نوع همی راند سخن.‌کای ز زلفت صُصُصُبحم شاشاشام تاریک/ وی ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن ...‌. ‌مممن هم گُگُگُنگم مممثل تو تو تو/ تو تو تو هم گگگنگی مممثل مممن.
از میان شاعران معاصر نیز غلامعلی آذرخشی (رعدی) در قصیده‌ای شیوا و رسا, با عنوان «نگاه» زبانِ نگاه خویش را بسی عمیق‌تر و رساتر از دیگر زبانها دانسته است. رعدی آذرخشی خطاب به برادر لال خویش, چنین می‌آغازد: من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان/ که مر آن راز توان دیدن و گفتن نتوان./که شنیده است نهانی که درآید در چشم/ یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان....
شاعر پس از یادآوریِ انواعِ نگاهها (مهرورزانه و کینه‌ورزانه) و بیان تأثیرگذاریهای این نگاهها، که البته تنها با نگاه دانسته می‌شود و نه زبان نمی‌آید، در بخشی از پایان قصیده, آرزوی خود را چنین بیان می‌کند: خواهم آن دم که نگه, جای سخن گیرد و من/ دیده را برشده بینم به سرِ تختِ زبان./ دست بیچاره براد که زبان بسته بُود/ گیرم و گویم: هان! دادِ دل خود بستان./ به نگه باز نما هر چه در اندیشة توست/ چو زبان نگهت هست به زیر فرمان./ ای که از گوش و زبان ناشنوا بودی و گنگ/زندگی نو کن و بستان ز گذشته.
در پایان این مضمون‌تراشیها و نگاههای شاعرانه به این عارضة انسانی، مناسب است که به این بیت پرمعنا از شاعر معاصر، مرحوم شهریار تبریزی نیز نظری بیفکنیم:
زمینه‌ای است سکوت از برای صوت و صدا / ولی سکوت طبیعت زبان لال و کری [است].
ضرب‌المثل: واژگان گوش, گنگ، کرولال و دیگر واژگان مشابه از خانوادة ناشنوایی در ضرب‌المثلهای فارسی به کار رفته و ادبیات فارسی را از این طریق پربارتر ساخته‌اند. به برخی از این ضرب‌المثلها اشاره می‌شود: باغبان وقت میوه، گوشهایش کر می‌شود؛ سیماب در گوش دارد (این عبارت به گونه‌های دیگر مانند زیبق به گوش ریختن، نیز به کار رفته است)؛ آدمی فربه شود از راه گوش؛ از این گوش می‌گیرد از آن گوش در می‌کند؛ به گوش گفتند چرا فربه نشوی؟ گفت: ز بس سخنان عجیب شنوم؛ یک گوش را در کن و گوش دیگری را دروازه؛ دوستی تو را کروکور خواهد کرد.
در دهها ضرب‌المثل گوش، زبان، گنگ، تکلم، و کرولال آمده است که بسیاری از آنها را علی‌اکبر دهخدا در امثال و حِکَم خویش گردآورده است.
مآخذ:
انوری، دیوان, تهران, بی‌تا؛ اوحدی مراغه‌ای، غزلیات, تهران؛ رعدی آذرخشی, غلامعلی, نگاه: مجموعه‌ای از اشعار، تهران، نشر گفتار، 1364؛ روحانی، غلامرضا، دیوان اجنه, تهران, کتابخانه سنایی, 1343؛ رودکی سمرقندی, کلیات دیوان, به کوشش برالینسکی, مقدمه نصرت‌الله نوحی, تهران, کتابفروشی فخر رازی, 1363؛ سعدی, مصلح‌بن عبدالله, کلیات, به کوشش محمدعلی فروغی, تهران, جاویدان, 1319؛ سنایی، کلیات دیوان, تهران, سنایی, 1374؛ شهریار, سیدمحمدحسن، دیوان شهریار, دو جلد, چ چهاردهم, تهران, نگاه, 1373؛ شیخ بهایی، کلیات اشعار و آثار شیخ بهایی, به کوشش غلامحسین جواهراتی, تهران, محمودی, 1352؛ صبوری, داریوش, برتران بیکران: نگاهی به شعر فارسی, تهران, سخن, 1378؛ عطار نیشابوری، دیوان اشعار، تهران؛ قاآنی شیرازی، دیوان, تهران, نگاه, 1380؛ مولوی, جلال‌الدین محمد, مثنوی معنوی, به کوشش نیکلسون, تهران, مولی؛ ناصرخسرو، قصاید, تهران؛
دائرةالمعارف فارسی؛ لغت‌نامه دهخدا، جم.
محمدرضا موحدی  
تاریخ ثبت در بانک 17 اردیبهشت 1399