کد | jr-27573 |
---|---|
عنوان اول | ادبیات فارسی |
عنوان دوم | ناشنوایی در شعر و ادب فارسی |
نویسنده | محمدرضا موحدی |
عنوان مجموعه | دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد اول |
نوع | کاغذی |
ناشر | موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم |
محل چاپ مجموعه | تهران |
سال چاپ | 1388شمسی |
شماره صفحه (از) | 65 |
شماره صفحه (تا) | 66 |
زبان | فارسی |
متن |
ادبیات فارسی، ناشنوایی در شعر و ادب فارسی. در متون گرانسنگ ادب فارسی، گاهی اگر یادی از لال و کر شده است. به دیدة یک کاستی بدان نگریسته شده است؛ مانند این رباعی از پدرِ شعر فارسی، رودکی سمرقندی: گر بر سر نفس خود امیری، مردی/ به کور و کر ار نکته نگیری مردی/ مردی نبُرَد فتاده را پای زدن/ گر دست فتادهای بگیری مردی. ولی از آن بیشتر کاربرد این دو واژه آنجاست که زبان سَر با زبان سِر در تقابل و نیز گوشِ سر در برابر گوش دل، قرا گرفته و ناصر خسرو این گونه سروده است: مگر زین ملَچدی باشد سفیهی/ که چشم سرش کور و گوش دلش کر. چون دل شنوا شود تو را، از آن پس/ شاید اگرت گوشِ سر نباشد. از این رو، شاعرانِ عارف، لال و کر این گونهای را ارزشی عارفانه میدانستند و آن را تمجید میکردند: رحل بگذار ای سنایی، رطل مالامال کن/ این زبان را چون زبان لاله، یک دم لال کن (سنایی). لالاند عارفانِ تو از شرح چند و چون/ از معرفت خبر نشد آن را که لال نیست. شاگردِ عشقم، گر سخن گویم در معنا سَزَد/ چون عشق استادی کند، در گفتن آرد لال را (اوحدی). عارفان شاعر عموماً زبان و گوش را در محضر عشق ناتوان میبینند و همان گونه که همة سخنوران را در مواجهه با عشق، لال میانگارند، انسانهای گنگ و لال را نیز در زیر تشعشع عشق، دارای صد زبان معرفی میکنند: شرحِِ سرِ زلف تو دَهَم من/ هر گه که شَوَم به صد زبان لال (عطار نیشابوری). از عشق نداد هیچ مفتی فتوا/ در عشق زبان مفتیان لال بُوَد. مستمع چون تازه آمد بیملال/ صد زبان گردد به گفتن، گنگ و لال (مولوی) شیخ بهایی نیز در چندی مورد، زبان اهل قال را در برابر اهل حال، لال میانگارد و میگوید: بگذر ز علم رسمی که تمام قیل و قل است/ من و درس عشق ای دل که تمام وجد و حال است. غم هجر را بهایی، به تو ای بت ستمگر/ به زبان حال گوید که زبان قال لال است. خامشی باشد نشانِ اهل حال/ گر بجنبانند لب، گردند لال. در همین مضمون که انسان میتواند با گوش و زبان و چشمی دیگر، رازهایی دیگر را دریابد، صائب تبریزی میگوید: گوش را کر کن و بشنو که چهها میشنوی/ دیده بربند و نظر کن که چهها میبینی. باید دانست که از میان شاعران پارسیگو، بیش از همه، صائب تبریزی است که مضمون تراشیهای ادبی خود به مضامین تازهای از زندگی کرولالها دست یافته است و به زیباترین وجه آنها را بیان کرده است؛ به ویژه این مضمون که لال در اِِزای بستگی زبان، گشایشهای دیگری در زندگی مییابد و به جای یک وسیلة بیانی، ده انگشتِ او، مترجمان زبانِ دل او میشوند: صد در شود گشاده، شود بسته چون دری/ انگشت ترجمان زبان است لال را. برنمیخیزد به تنهایی صدا از هیچ دست/ لال گویا میشود چون ترجمان پیدا شود. بستگیها را گشایشها بُوَد در آستین/ لال را از دست خود، ده ترجمان آمد پدید. ز فضل حق نماند در گره، کارِ کسی صائب!/ هر انگشتی زبان گردد به زبن چون لال میگردد. گشاد در گره بستگی است دل خوشیدار/ که لال را زده انگشت ترجمان باشد. از لال هر انگشت زبانی است سخنگوی/ یک در چو شود بسته، گشانید دری چند. همچنین این مضمون که میان کری و لالی بودن، ارتباطی منظقی برقرار است، در زبان صائب تبریزی چنین بیان شده است: تا دخل نباشد نتوان خرج نمودن/ کز بستگی گوش، زبان لال برآید یا این مضمون که لالها برخلاف بسیاری از گویندگان از عقدههای گفتاری، در امانند و راهِ مفاهمه را بهتر میدانند، چنین عرضه شده است: گفتوگوی خامشان را ترجمان در کار نیست/ لال میفهمد به آسانی زبان لال را. بستگی دارد گشایشها مهیا پیش دست/ گفتگو کم در زبان لال میگردد گِره. گاه نیز از زاویهای دیگر به بهرهگیری لال از حرکت دستها و ایما و اشارات، نگریسته و چنین میگوید: مَزَن پُر دست و پا، گر عیب خود پوشیده میخواهی/ که میگردد ز ایما و اشارات، لال رسواتر.ز شوقِ من چه تواند زبان خامه نوشت/ ضمیر لال نگردد به ترجمان معلوم. برخی موارد نیز کاملاً برخلاف آنچه که عملکرد ده انگشت را برای لال، گشایشهای حاصل از فضل خدا، خوانده است، لال بودن را گِرهی خدایی میداند که جز به لطف الاهی گشوده نمیشود: گشایش نیست در طالع، گرههای خدایی را/ که ده انگشت نتواند زبان لال بگشاید. صائب همچنین کر وانمودن را در زندگی عاشقانه، به زیبایی ترسیم میکند: تا از آن شیرین سخن، حرفی مکرر بشنوم/ خویش را صائب کنم در بزمِ او، دانسته کر. از دیگر مضامینی که از دیرباز زبانزد اهل ادب بوده است، تشبیه خودِخواهیهای مردمان است به خانوادهای کر که هر یک بهنگام شنیدن سخنان دیگری، تنها خواستة خود را گمان میزند و آن سخنان را در مسیر میل خویش، تفسیر و تأویل میکند: افسانة عیادت کر تازه میشود/ گاهی اگر به پرسش بیمار میروند (صائب). در همین مضمون، شاعر معاصر، مرحوم غلامرضا روحانی متخلّص به «اجنّه» در دیوان اشعار خود، منظومهای نغز و زیبا دربارة فامیل کر سروده که ابیات پایانی آن چنین است: مردمان مانند فامیل کرند/ فکر خود، نی در غم یکدیگرند/ خوش سروده مولوی معنوی/ در کتاب مستطاب مثنوی. هر که نقش خویش میبیند در آب/ برزگر باران و گازر آفتاب. سوژهای دیگر که گاه موجب تفنن در شعر شاعران و نیز قدرتنمایی در برابر دیگر شاعران بوده است، وصف حال انسانهایی است که دچار لکنت زبان بودهاند و مطلبی را با تقطیع واژگان به دیگران تفهیم کردهاند. برخی شاعران همچون انوری (از قدما) و قاآنی شیرازی (از متأخران) در این زمینه قدرتنمایی کرده و با منظوم ساختن کلمههایی که از زبان شخصی الکن بیرون آمده، ضمن بیان ماجرای آن شخص، تسلط خویش را نیز به رخ کشیدهاند؛ قطعه انوری با این ابیات آغاز میشود: گویند که در طوس گه شدت گرما/ از خانه به بازار همی شد، زنکی زال .../ گفتا: ددده گز حَ صِ صیری سره را چند/ نی از ﻟُ ﻟُ ﻟُ خ و ز ک کَنب وز نَنَننَال؟... ابیات آغازین قطعة قاآنی نیز چنین است: پیرکی لال، سحرگاه به طفل الکن/ میشنیدم که بدین نوع همی راند سخن/ کای ز زلفت صصصبحم شاشاشام تاریک/ وی ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن ..../ مممن هم گگگنگم مممثل تو تو تو/ تو تو تو هم گگگنگی مممثل مممن. در پایان این مضمونتراشیها و نگاههای شاعرانه به این عارضه انسانی، مناسب است که به این بیت پرمعنا از شاعر معاصر، مرحوم شهریار تبریزی نظری بیفکنیم: زمینهای است سکوت از برای صوت و صدا / ولی سکوت طبیعت زبان لال و کری [است]. مآخذ: انوری، دیوان؛ اوحدی مراغهای، غزلیات؛ روحانی، غلامرضا، کلیات اجنه؛ رودکی سمرقندی؛ سنایی، قصاید؛ شهریار، دیوان؛ شیخ بهایی، غزلیات؛ شیخ بهایی، منظومه نان و حلوا؛ صائب تبریزی، غزلیات؛ عطار نیشابوری، غزلیات؛ قاآنی، دیوان؛ مولوی، مثنوی؛ ناصرخسرو، قصاید. محمدرضا موحدی |
تاریخ ثبت در بانک | 17 اردیبهشت 1399 |