کد | jr-22919 |
---|---|
عنوان اول | نابینایان ـ تحولات عاطفی ـ اجتماعی |
نویسنده | محمدرضا نامنی |
نویسنده | افسانه حیات روشنایی |
نویسنده | فریده ترابیمیلانی |
عنوان مجموعه | تحول روانی: آموزش و توانبخشی نابینایان |
نوع | کاغذی |
ناشر | سمت |
محل چاپ مجموعه | تهران |
سال چاپ | 1389شمسی |
شماره صفحه (از) | 172 |
شماره صفحه (تا) | 178 |
زبان | فارسی |
متن |
در یک پژوهش طولی ، تحول عاطفی ـ اجتماعی هشت کودک نابینا با دنبال کردن سیر تحولی آنان از نوزادی تا قبل از نوجوانی از نظر کیفی بررسی شد و پیگیری زمانی انجام گرفت که کودکان ده ساله شده بودند. پژوهش از سال 1982 با تهیه فیلم ویدئویی از آزمودنیها در موقعیتهای گوناگون طبیعی، به هنگام تعامل با والدین در منزل آغاز شد. با ورود کودکان به دوره پیشدبستانی، تهیه فیلم در محیط جدید ادامه یافت و با والدین و مربیان نیز مصاحبه به عمل آمد. آزمودنیها دوباره در مدرسه مورد مشاهده قرار گرفتند و درباره زندگی خودشان صحبت کردند. مصاحبههای دیگری نیز با والدین، آموزگاران و سایر افرادی که در زندگی روزمره این کودکان دخالت داشتند، به عمل آمد. نتایج این پژوهش نشان میدهد که طی هفتههای اول زندگی (پیش از آنکه والدین به وجود معلولیت شک کنند) وضعیت نوزاد نابینای مادرزادی که والدین بینا دارد، متفاوت از نوزاد بینا نیست. بنا بر اظهارات والدین نوزادان نابینا، شیوه تعامل و برقراری ارتباط این والدین با کودکانشان همانند سایر والدین است. به نظر میرسد که نوزاد نابینا نیز تمامی تجلیات خاص نوزاد بینا را نشان میدهد. اما پس از حدود دو ماه، اولین تردیدها در مورد وجود معلولیت بینایی بروز میکند، چرا که پاسخهای دیداری کودک نابینا با کودک بینا متفاوت میشود. به نظر اشترن (1985) تمامی اعمال، عواطف ادراکها و شناختهای نوزادان از حدود دو ماهگی میتواند وارد عمل شده و برای مدتی بر یک موقعیت بین فردی متمرکز شود. به نظر میرسد که نوزاد به تدریج خود را موجودی متمایز از دیگران ـ که بر اعمال خود کنترل داشته و مالک عواطف خویش است ـ حس میکند و در او احساسی مبنی بر اینکه دیگران تعاملگرهایی متمایز و مجزا هستند به وجود میآید. محیط نیز به نوبه خود با کودک به عنوان موجودی اجتماعی، توانا و علاقهمند به تعاملهای اجتماعی برخورد میکند. در حدود پنج ماهگی، کودک به سوی اجتماعی شدن گام برمیدارد. تغییرات عاطفی شگرفی که از حدود دو تا سه ماهگی در کودک ظاهر میشود، موجب خشنودی والدین شده و انگیزه ادامه ارتباط با نوزاد را در آنان ایجاد میکند. نتایج پژوهش خانم گونیلا پریسلر نیز ـ مطابق نظریه اشترن درباره خصوصیات این دوره سنی، حاکی از آن است که کودکان نابینا در پنج ماهگی اجتماعی بوده و به مادرانشان توجه داشتهاند. در محاوره ابتدایی شرکت کرده و تقلید در آنان مشاهده میشد (هم از سوی والدین و هم از سوی نوزادان). آواز خواندن، بازی کردن و بودن با دیگری به دستورزی اسباب بازیها یا اشیاء ترجیح داده میشد. اما باید به خاطر داشت آنچه مشاهده میشود، منعکس کننده حالت هیجانی درونی مادر کودک نابینا نیست. این مادران حتی اگر به همان شیوهای رفتار کنند که شاخص رفتار مادرانی است که کودکانی در این سن دارند، در قیاس با مادرانی که کودکشان فاقد هرگونه معلولیتی است، وضعیت هیجانی پر تنشتری دارند. هیجانهای والدین، بخشی از رابطه والد ـ کودک را تشکیل میدهد و بهرهمندی والدین از راهنماییها و حمایتهای مناسب میتواند در بهبود رابطه مادر و نوزاد و در نتیجه تحول عاطفی، اجتماعی کودک نقش بسزایی داشته باشد. در سن شش تا نه ماهگی، دگرگونی عمده دیگری در تحول کودکان نابینا اتفاق میافتد. کودک نشستن و چهار دست و پا راه رفتن را آغاز میکند و به این ترتیب دنیای کودک دوباره تغییر مییابد. مشاهده کودکان نابینا در شش ماهگی نشان میدهد که مادر و کودک، مشارکت عاطفی را آغاز کرده و مادران کودکان نابینا ـ همانند مادران کودکان بینا ـ استفاده از رفتارهایی هماهنگ با این عواطف را آغاز میکنند. کودکان نابینا از اشارههایی مانند نشان دادن (با دست یا چشم) و حالات دست، استفاده نمیکنند. در حالی که کودکان بینا به کمک این حرکات، افراد مراقبت کننده را قادر میسازند تا بدانند چه چیزهایی را ترجیح میدهند یا به چه چیزهایی علاقهمندند. فقدان هماهنگی بین اشاره چشم با اشاره دست و انگشت، ارجاع به وقایع خارجی را کاهش میدهد و این فقدان آشکار توجه به دنیای بیرون، ممکن است، مراقبان را از شروع فعالیتهایی که شامل مرجعهای بیرونی است، دلسرد کند. کودکان نابینا امیال و مقاصد خود را با ایجاد صدا و حرکات بدن نشان میدهند و تجلیات آنان با نگاه دو جانبه یا اشاره چشم همراه نیست، به همین دلیل، تعبیر و تفسیر این تجلیات برای والدین دشوار است. کودکان بینا میتوانند احساسات و مقاصد مادران خود را از تجلیات چهره، حالات بدنی و حرکات آنان دریابند و به همین ترتیب، احساسات و منظور خود آنان نیز به راحتی برای مادرانشان درک شدنی است. اما در رابطه والد بینا ـ کودک نابینا دریافت احساسات و مقاصد یکدیگر به راحتی انجام نمیگیرد. اغلب والدین بینا به تجلیات کودکان نابینای خود به شیوهای مناسب پاسخ نشان دهند. اما آنان نباید تنها به پاسخگویی به فرزندان خود اکتفا کنند، بلکه همچنین باید نشان دهند که خود نیز خواستها، مقاصد، احساسات و حالاتی دارند که ممکن است مشابه یا متفاوت از حالات کودک باشد. کودکان از حدود 15-18 ماهگی، تخیل را آغاز کرده و ذهنیات خود را به شکلی ارائه میدهند که نمایانگر به کارگیری نشانهها و نمادهاست. از این زمان، تلفظ اولین کلمهها و برقراری ارتباط کلامی آغاز میشود. کودکان نابینا از حرکات متداول، مانند اشاره با چشمها یا دستها استفاده نمیکنند و در برخی موارد نیز که متوجه صداهایی میشوند و با سر یا قسمتهای بالایی بدن، اشارههایی را انجام میدهند، ممکن است والدین اصلاً متوجه این شیوههای ارتباطی نشوند یا آنها را درک نکنند و به همین دلیل این رفتارها راههای ارتباطی موثری به حساب نمیآیند. محدودیت شرکت در بازیهای وانمودسازی، رمزی، فعالیتهای تقلیدی و استفاده از ابزار نیز ممکن است موجب کمبود تجربه دنیای بیرون کودکان نابینا شود. تفاوتهای موجود در کودکان نابینا از حدود 18 ماهگی چشمگیر میشود. این همان سنی است که کودکان راه رفتن، حرف زدن، استفاده از نمادها و فاصله گرفتن از والدین را از نظر جسمانی و عاطفی آغاز میکنند. از آنجا که طی دو سال اول زندگی، تحول حرکتی کودکان نابینا نیز با تأخیر همراه است، بیشترین خدمات حمایتی بر کنشهای حرکتی عمده (مانند نشستن، بلند شدن، ایستادن، چهار دست و پا رفتن) و اعمالی مانند دست دراز کردن، دادن و گرفتن و همچنین تحریک کودک از نظر زبانی، تأکید دارند و به تحول عاطفی ـ اجتماعی این کودکان توجه کمتری میشود. در هر صورت، توجه به نیازهای کودک نابینا در درجه اول اهمیت قرار دارد و به ندرت به نیازهای والدین یا والدین کودک با هم تأکید میشود و به اهمیت تبادل احساسات، محبت مشترک و پیوند خوردگی ـ که دان (1991) آنها را ابعاد مهم در روابط نزدیک توصیف میکند و احتمالاً بخش مهمی از رابطه کلی مثبت والد ـ کودک است ـ چندان توجه نمیشود. بسیاری از کودکان دو ساله نابینا، در این سن، هنوز زمان زیادی را صرف کشف محیط فیزیکی خود میکنند. کودکانی که فعالانه به اکتشاف محیط خود میپردازند ـ نه فقط به کشف اشیایی که به آنها ارائه میشود ـ این عمل را در ارتباط نزدیک جسمانی و عاطفی با والدینشان (اغلب مادرانشان) انجام میدهند. به نظر میرسد که این کودکان (همانند کودکان بینا) آماده ورود به دنیا اطراف هستند، اما نیاز دارند که به طور مرتب به یک پایگاه امن باز گردند. از سن دو سالگی، زبانِ بیانی، اصلیترین وسیله ارتباط والدین با کودک نابینایشان است. از این سن میتوان آغاز برقراری ارتباط از سوی کودکان را مشاهده کرد. کودکان نابینا به پرسشهای ساده والدین خود پاسخ میدهند و برخی نیز گفتگو درباره احساسها و تجربههای خود را آغاز میکنند و قدرت بیان خواستههای خود را پیدا میکنند. نتایج پژوهش پریسلر، حاکی از آن است که از نظر حضور فیزیکی و عاطفی والدین در کنار فرزندان، تفاوتهایی بین زوجهای «کودک ـ والِد» گوناگون وجود دارد. برخی از والدین با اظهار نظر در مورد آنچه کودک انجام میدهد و با بیان احساسات خود درباره آن، پاسخگویی به نیتهای کودک و همچنین صحبت در مورد افکار، احساسات، مقاصد و انگیزههای خود، حضوری تمام و کمال دارند. اما برخی دیگر به ندرت درباره خودشان و افکار و احساساتشان صحبت کرده و در عوض از شیوه ارتباطی آمرانه بدون سوگیری به سمت کودک استفاده میکنند. این امر همچنین در پژوهشهای دیگری که درباره کودکان نابینا در همین سنین انجام گرفته، گزارش شده است از منظر یک کودک نابینا، تشکیل معرف درونی از فرد دیگری که دیده نمیشود و خود را به هیچ طریق دیگری نیز نشان نمیدهد، باید بسیار دشوار باشد. کودک میتواند بسیاری از قواعد اجتماعی و رفتار اجتماعی را از همراهی با خواهر یا برادر بزرگتر و یا دوستان آنان بیاموزد. فرزندان اول خانواده به ندرت طی دو سال اول زندگی درباره کودکان دیگر تجربه کسب میکنند و زندگی اجتماعی والدین آنان در این سالها کمتر اجازه معاشرت با خانوادههای دارای کودک را میدهد. برای والدین کودک نابینا معاشرت با دوستانی که کودکان بینا دارند، بسیار دشوار است؛ زیرا مشاهده اینکه کودک بینا به سادگی مراحل تحول را طی میکند ـ مراحلی که دست یافتن به آنها برای کودک نابینا بسیار مشکل است ـ دردناک میباشد. برای دستیابی به تحول مثبت عاطفی و اجتماعی کودک نابینا، استفاده والدین از همان اصول فرزندپروری که در قبال کودک بینا اعمال میشود از اهمیت بسیاری برخوردار است. تحول اخلاقی برای کودک نابینا هم به همان اندازه کودک بینا اهمیت دارد. سهیم بودن در اصول اخلاقی رایج در ارتباط با همسالان بسیار مهم است. در غیر این صورت، کودک نابینا در گروه کودکان بینا به عنوان فردی عجیب، متفاوت یا کسی که به حساب نمیآید، در نظر گرفته میشود و هرگز در تعامل اجتماعی با همسالان قرار نمیگیرد. بنابراین بحث درباره حمایت افراطی یا ناکافی، در تربیت کودکان نابینا، موضوعهای مهمی به شمار میآید. بسیاری از والدین برای انجام دادن این مسئولیت سنگین به کمک و حمایت نیاز دارند؛ زیرا آنان هیچ چهارچوب مرجعی برای پرورش کودک نابینا ندارند. مشاهدات مربوط به سنین پیشدبستانی، در پژوهش خانم پریسلر، نشان میدهد که از حدود چهار سالگی تعدادی از کودکان نابینا از نقش خود در گروه کودکان آگاه شده و متوجه میشوند که آنچه میگویند یا انجام میدهند بر دیگر اعضای گروه تأثیر میگذارد. بسیاری از کودکان متوجه میشوند که اگر کلمههای مضحکی بگویند یا اعمال مضحکی انجام دهند، کودکان دیگر به آنان میخندند. کودکان نابینا از این سن به شرکت در فعالیتهای نیمه ساختدار علاقه نشان میدهند. در اینگونه تعاملها کودکان نابینا اغلب به بحثهای کودکان بینا گوش میدهند و در صورت تشخیص دادن مطالب یا لذت بردن از آنها لبخند میزنند. چنانچه بین کودک نابینا و بینا تعاملی وجود داشته باشد، اغلب مبتنی بر بازی با کلمهها و اصوات است و به ندرت درباره عقاید و نظریات گفتگو میشود. کودکان بینا، در خلال بازی آزاد، اغلب در اطراف اتاق حرکت کرده، حرف میزنند و با شیوههای غیر کلامی با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. آنان همچنین از اعمال یکدیگر تقلید کرده، با تجلیات چهره، حرکات بدن و در حد محدودتری، از طریق کلامی، به برقراری ارتباط میپردازند. در حالی که برای کودک نابینا دنبال کردن آنچه اتفاق میافتد مشکل یا حتی غیر ممکن است. این کودکان مایلند به جای امنی پناه برند تا در آنجا بتوانند به تعامل با بزرگسالان پرداخته یا تنها باشند. پژوهشگران در مشاهدات مستقیم خود در دوره پیشدبستانی، هرگز (به غیر از چند مورد استثنا) شاهد شرکت خود به خودی کودکان نابینا در بازیهای رمزی یا ایفای نقش نبودهاند و تنها شرکت در بازیهای رمزی با بزرگسالان، در آنها مشاهده شده است. کودکان نابینا در کودکستان بیشترین زمان خود را در تنهایی یا در کنار بزرگسالان میگذرانند و مدت زمان تعامل آنان با کودکان دیگر بیش از چند دقیقه در روز نیست. مشاهده کودکان نابینا در سنین بین پنج و شش سالگی نشان داد که آگاهی آنان از نابینایی (یا دست کم متفاوت بودن) با افزایش آگاهی از وجود خود و پس از چند سال تجربه فعالیتهای کودکستانی به همراه کودکان بینا افزایش مییابد. پس از آغاز دبستان، تفاوتهای چشمگیری در تحول شناختی و عاطفی ـ اجتماعی برخی از کودکان نابینا مشاهده میشود. البته دلایل تأخیرهای تحولی در این کودکان به عوامل متعددی، از جمله عوامل فردی، اجتماعی و خانوادههایی که در آن رشد میکنند و همچنین به عوامل سرشتی بستگی دارد. مشاهده کودکان نابینا در کلاسهای تلفیقی و مصاحبه با والدین و معلمان آنان به روشنی نشان میدهد که حتی اگر کودکان نابینا بتوانند در برنامههای آموزشی مدارس معمولی شرکت کنند، باز هم در تعامل اجتماعی با کودکان بینا با مشکل مواجه میشوند و خود را به عنوان «افرادی تنها» توصیف میکنند. تحول روانی: آموزش و توانبخشی نابینایان، محمدرضا نامنی و افسانه حیات روشنایی و فریده ترابیمیلانی، تهران، سمت، 1389، ص 172-178. |
تاریخ ثبت در بانک | 9 دی 1397 |