کد | pr-44537 |
---|---|
نام | سعید |
نام خانوادگی | کرمی |
سال تولد | 1372 |
وضعیت جسمی | نابینا |
زبان | فارسی |
تحصیلات | مهندسی برق |
مهارت | هنرهایی مانند گچبری، کاشی کاری بر روی چوب و آینه کاری - مدلینگ |
کشور | ایران |
استان | لرستان |
متن زندگی نامه |
سعید کرمی دارای یک چشم در سال 1372 در پایتخت آبشارهای ایران استان لرستان متولد شد و با تلاش و کوشش توانست به موفقیتهای بزرگی برسد. او در مورد حادثهای که برایش در هفت سالگی رخ داد و موجب شد یکی از چشمانش را از دست بدهد اینگونه توضیح میدهد: البته شاید برای خوانندگان پیک توانا شنیدنش دردناک باشد اما من میگویم زیرا تجربهای باشم برای کودکانی که ندانسته کاری میکنند که به دنبال آن اتفاقی تلخ در انتظارشان خواهد بود؛ روزهای اولی بود که پا در سن 7 سالگی گذاشته بودم و میدانیم اوج شیطنتهای کودکانه در همین سن است، از آنجایی که من پسری فوقالعاده کنجکاو بودم و نمیتوانستم حتی برای یک ساعت آرام بنشینم، در یکی از روزهای فصل تابستان با دوستان هم محلهای که تقریباً هم سن و سال خودم بودند تصمیم عجیبی گرفتیم، نقشهای ماهرانه که حتی بهترین مهندسین شهر هم نمیتوانستند طراحی کنند، گویی تمام بازیهای کودکانه برایمان تمام شده و یا حتی تکراری بودند و به دنبال بازی جدیدی میگشتیم تا اینکه تصمیم گرفتیم به بیمارستانی که نزدیک محل زندگیمان بود برویم، شروع کردیم به جمعآوری سرنگهای مصرف شده و از بیمارستان خارج شدیم، بازی وحشتناک ما آغاز شد و هر کدام سرنگها را پر از آب کرده و به سمت یکدیگر آبپاشی میکردیم و هیچ چیز لذت بخشتر از این کار برای ما در این دنیا وجود نداشت، اما در میان این بازی هیجانانگیز سرنوشت من برای همیشه تغییر کرد، یکی از دوستانم سرنگ مصرف شده را از آب لجن پر کرد و به سمت من گرفت متأسفانه سوزن موجود در آن به دلیل گرفتگی محفظه (با لجنها) به سمت چشم من پرتاب شد... این بازی لذت بخش همانا... عفونت و تخلیه چشم سمت چپ من برای همیشه همانا... یکی از چشمانم را از دست دادم من ماندم و یک چشمی که باید چندین سال به نگاههای غلط و ترحمآمیز پاسخ میداد؛ این آخرین بازی کودکانه من بود و پس از آن دیگر بهترین بازیها هم برایم لذتی نداشتد. حالا من مانده بودم و یک محدودیت در ظاهرم که هر چه تلاش میکردم نمیتوانستم این نقص را از دیگران پنهان کنم. درباره مدرسه رفتن میگوید: در مدرسه عادی درس میخواندم اما هرگز شرایطم را نپذیرفتم و حجم نگاههای همکلاسیها به اندازهای سنگین بود که گویا پای رفتن به مدرسه را از من میگرفت، وقتی به آن روزها و ترحمهای دوستانم فکر میکنم هرگز آرزوی برگشت به کودکی را ندارم؛ مقطع راهنمایی هم به همان صورت سپری شد و تمام وقت و تلاشم برای ورزش بود تا بتوانم خودم را از این افکار دور کنم. وارد دبیرستان که شدم کمکم خودم را پیدا کردم و محدودیتم را پذیرفتم، این دوران آغاز جامعهشناسی از دیدگاه من بود و باید خودم را برای حضور در اجتماع تقویت میکردم، سرسختانه در رشتههای ورزشی بدنسازی و بسکتبال خودم را به اثبات رساندم و پیشرفتم به نقطهای رسیده بود که توانستم مقامهای زیادی کسب کنم و جزء برترینهای ورزش باشم. با اینکه به چشم سالمم فشارهای زیادی وارد میشد و درس خواندن میتوانست آسیب جدی به آن وارد کند اما باید ادامه تحصیل میدادم و پس از تلاشهای فراوان توانستم در رشته تحصیلی مهندسی برق در دانشگاه پذیرفته شوم، مشوق اصلی من خودم بودم و نگاههای نادرست اطرافیان که باید با پیشرفتم در زندگی این نگرشها را تغییر میدادم و ثابت میکردم میتوان ایستاد و مقاومت کرد حتی با یک چشم. از رشته تحصیلم رضایت کافی نداشتم به همین دلیل باید به دنبال راهی میرفتم که در آن بهترین باشم، علاقهام به طراحیهای سنتی صنایع دستی و تزئینات معماری باعث شد خودم را محک بزنم و بدون اینکه استادی برای آموزش دادن در این زمینه داشته باشم بتوانم هنرهایی مانند گچبری، کاشی کاری بر روی چوب و آینه کاری را یاد بگیرم و امروز بتوانم با مهارتهای خودآموزم برای افراد نابینا و کمبینا کلاسهای آموزشی متنوعی راهاندازی کنم؛ خوشبختانه به عنوان خلاقترین فرد معلول هنرمند صنایع دستی انتخاب شدم و این موفقیت حاصل اتفاق تلخ دوران کودکی من است. بالاخره او به مدلینگ رو میآورد و در این راه موفق میشود و به درآمدهای سرشار میرسد. درباره مدل شدنش میگوید: قانونی در جذب افراد مدلینگ وجود دارد که باید تنی سالم، ظاهری مناسب و استایل خوبی داشته باشی، اما من با مدلینگ شدنم این قانون را تغییر دادم و ثابت کردم که افراد با محدودیت هم میتوانند با اراده و قدرت در تمام عرصهها حضور داشته باشند. یکی از اقدامات مهم سعید حمایت از معلولان است. «تصمیم گرفتم تیم بزرگی تشکیل دهم که اعضای آن متشکل از مهندسین، پزشکان، وکلا، دانشجوها تا کاسبین و دانشآموزان هستند که خداوند مرا یاری کرد تا بتوانم با ساماندهی این تیم موفق شوم آنها را به خانه سالمندان و خانه تعدادی از معلولینی که خانهنشین و منزوی هستند ببرم تا از نزدیک آنها را ببینند و با تقویت روحیه این افراد، آنان را به باشگاهها و مراکز درمانی هدایت کنم و تا جایی که در توانم است نگذارم هیچ فرد معلولی به دلیل ماندن در محیط خانه به شدت معلولیتش افزوده شود؛ و همچنین یکی دیگر از فعالیتهایم این بود که با برگزاری کلاسهای صنایع دستی برای زنان سرپرست خانواده توانستم برای آنان شغلی ایجاد کنم.» مأخذ ماهنامه الکترونیکی پیک توانا، شماره سوم، ص 27ـ28. |
تاریخ ثبت در بانک | 6 اسفند 1399 |