کد | pr-31675 |
---|---|
نام | زهره |
نام خانوادگی | عشقی |
سال تولد | 1349 |
مرتبط با معلولان | عمومی |
نوع فعالیت | هنری |
زبان | فارسی |
تحصیلات | کارشناسی کارگردانی، دانشگاه صداوسیما تهران |
اهم فعالیت ها | سرپرست گروه موسیقی تیام کاشان، وابسته به انجمن نابینایان |
کشور | ایران |
شهر | کاشان |
متن زندگی نامه |
توضیح زهره عشقی دارای فعالیت گسترده در عرصه هنرهای نمایشی و موسیقایی است. نیز در آموزش نابینایان و تشکیل گروه تیام مشارکت داشته است. گروه تیام وابسته به انجمن نابینایان کاشان است و تاکنون در عرصه موسیقی در جشنوارههای مختلف شرکت کرده و به برتری و موفقیت دست یافتهاند. مصاحبه حاضر توسط مسعود باقری در آذرماه 1396 انجام شده است. * آیا در حوزه فعالیتهای هنری ورزشی قرآنی فرهنگی فعالیتی داشتهاید؟ ـ در دوران مدرسه در گروه دوی سرعت و هندبال بودم، ولی بعدش در دورههای کاری فعالیتم در زمینه ورزش در حد شخصی بوده، یعنی حضور جدی نداشتم. * در حوزه کارگردانی و رشته تحصیلیتان جایی هم شاغل بودهاید؟ ـ من هجده سال در واحد خبر و واحد موسیقی صداوسیما در تهران مشغول کار بودم، مجری و گوینده رادیو و تلویزیون بودم، مجری رسمی بودم، بعد در واحد موسیقی هم بهعنوان خواننده کُر و گاهی هم برای آهنگسازی در ارکستر سمفونیک حضور داشتم، ولی به دلایل کاری و شخصی خودم را بازخرید کردم و آمدم بیرون. * در رابطه فعالیتهای شخصی خودتان چیزی هستش که شایان ذکر باشد بخواهید به ما بگویید؟ ـ من پیش از اینکه صداوسیما باشم در واحد فرهنگی آموزش و پرورش بهعنوان متصدی و مسئول هنری بودم. پیش از اینکه مدرک دیپلمم را بگیرم، به خاطر اینکه در زمینه نمایشنامه نویسی موسیقی و هنر ادبی و شعر و داستاننویسی رتبههای کشوری داشتم از من دعوت به همکاری شد، و جشنوارههای زیادی برگزار کردم. میتوانم بگویم هجده نوزده دوره دبیر جشنوارههای بزرگ، جشنواره شاهد بودم، جشنواره آموزش و پرورش بودم، جشنوارههای کانون پرورش فکری کودکان. مدرس آواز و موسیقی و تئاتر در دانشکده تربیت معلم باهنر دانشکده شهید شرافت دانشگاه شهدای مکه، چون اینها برای گذشته است. دانشجوهای زیادی داشتم و الآن همه دارند در عرصه هنری و فرهنگی کشور کار میکنند و بعضیهایشان چهرههای مشخص و معروفی شدهاند از نظر شهرت کاری و عملی. عرض کنم خدمتتان بیش از هجده نوزده تا کار تئاتر موسیقی سرپرستی آهنگسازی تنظیم هجده نوزده تا کار تئاتر داشتم. یکی دو تا موسیقی فیلم بوده. تجربه بازیگری در سریال داشتم، ولی بهطور جدی کار اصلیم موسیقی و ادبیات بوده و هم و غمم را روی این قضیه گذاشتهام. * تجربه بازیگریتان در سریال در چه سریالی بوده؟ ـ اجازه بدهید چون مال گذشته است میل به یادآوریش ندارم. * فرمودید که در حوزه تئاتر هم شما فعالیت داشتید، در حوزه تئاتر فقط بحث کارگردانی و موسیقی و اینها بوده، یا نه، آنجا هم بازیگری داشتید؟ ـ من در نمایش خواستگاری چخوف که آداپته شده بود به زبان گیلکی که کار آقای عظیم موسوی بود، هم بازی داشتم و هم سرپرست گروه موسیقی بودم. یعنی یک تجربه خوبی برای من بود، به خاطر اینکه از آن قالب صرفاً تدریس و فضای کاملاً جدی موسیقی غربی و موسیقی اُپرا آمدم بیرون و یک فضای بسیار خوبی را تجربه کردم که این بارها هم اجرا شد، منتها امسال آخرین باری که اجرا شد من مسئول گروه موسیقی بودم، شاگردهایم در این کار بازی میکردند. یکی دو تا کار هم با آقای اکبر عبدی داشتم. این کارها جذاب و پربیننده بوده است موسیقیش را من به عهده داشتم. ولی دیگر تجربه بازی را مدتهاست به خاطر استایل کار و هنرم نداشتم، یعنی باید یک کار به دلم بنشیند تا بتوانم بازی کنم. * در حوزه موسیقی شما فقط کار آهنگ سازی و تنظیم میکنید، یا نه، نوازندگی ساز خاصی را هم تجربهاش را دارید؟ ـ من سازم پیانو است و تخصص اصلیم آواز است. یعنی من سرپرست و خواننده گروه موسیقی دست افشان هستم که بیش از هجده نوزده سال است که دارد کار میکند، هم بیرون از ایران و هم داخل اجرا داشتم، آخرین اجرایمان هم با همین بچههای گروه نابینایان و کمبینایان کاشان تالار وحدت بود مرداد ماه. دیگر اجراهایی که داشتم بیرون از ایران بوده. یک سری کارهای کلیپ هم دارم که آنها هم آمده و پیرامون موسیقی فولک است که بعضی آنها در یوتویو و آپارات و اینها است. * شما چه شد که علاقهمند شدید که بیایید در حوزه معلولین ورود بکنید و با آنها ارتباط برقرار بکنید فعالیتی داشته باشید، همکاری و همفکری داشته باشید؟ ـ البته این مربوط به خیلی گذشته است، چون من از کودکی به خاطر اینکه با یکی دو تا از همکلاسیهایم که نیمه بینا بودند یا معلولیت ذهنی داشتند، که همه یکجورهایی باهاشون مشکل داشتند، ولی من نه به خاطر ترحم، احساس نزدیکی و دوستی، هوش موسیقی خوبشان با اینها سالها دوست بودم. وقتی که در حوزه کاری قرار گرفتم، کنسرتهایی که حالا اسمش را میگذارند خیریه و من خیلی از این کلمه بدم میآید، به کلمه خیریه اعتقادی اصلاً ندارم، چون معتقدم که چیزهایی را خدا از یک نفر میگیرد، انرژیهای دیگر به او میدهد. یک سری کنسرتهایی به این ترتیب داشتم برای موسسه رعد که تعریف شده است کاملاً و به هر حال تحصیلکردههای معلول را حمایت میکند که کار ایجاد کند برایشان. یعنی داستان کارآفرینی دارد، نه داستان کم کردن هزینه. عرض به خدمت شما با یکی دو تا مدرسه معلولین که یکیش مدرسه کودکان کندذهن است به نام شهید آبشناسان، که اتفاقاً فکر کنم همسر همان شهید آنجا را مدیریت میکرد، برای اینها اجرای کلاس داشتم، آموزش میدادم و هم خاطرات شیرین دارم و هم خاطرات تلخ. ولی یک اتفاق باعث شد که من مدتها دیگر تدریس نکنم در آن فضا. برای بچههای کمشنوا برنامه داشتم، کنسرت داشتیم، تجربههای خوبی بود، ولی بهترین و عمیقترینش همان آشنایی من با بچههای کمبینا و نابینای کاشان بود که به همت خود دکتر نیکخواه است، که واقعاً بانوی پرانرژی و در عین حال رو به جلویی، یعنی نه تنها معلولیت سبب کم کاریش نشده، اتفاقاً سبب شده که روزبهروز رو به جلو باشد. واقعاً انسان قابل احترام و قابل تقدیری است. بعد دیگر بهطور جدی و علمی با بچهها کار کردیم، ماه عسلش هم آن کنسرت و یکی دو تا اجرای خیلی رسمی و جدی بوده که با بچهها داریم. با بعضیهایشان هنوز در ارتباطم. من هرگز احساس نکردهام که باید به این بچهها توجه بیشتری بکنم. همان حس را که با بقیه دارم با این بچهها هم دارم. جدی میگیرم، سخت میگیرم، دوستشان دارم. ولی محدودیتهایی که در شهرستانها هست نسبت به این قضیه، خیلی آزاردهنده است. یعنی من خودم مدتی خیلی به جد، با اینکه فاصله بود از تهران رفت و آمد، همه اینها مشکلات بود. ولی دیدم بچهها خیلی پویا و جدی هستند، ولی اطرافیان و نگاههای متعصبانهای که نسبت به هنر و خیلی چیزهای دیگر در جامعه ما یک مقدار آزرده و روند را کند میکند. مثلاً تالار وحدت با آن همه حجم با آن همه داستانی که دارد، من و خانم دکتر و دوستان یک تنه رفتیم جلو و کنسرت برگزار شد، و خیلی هم اتفاق خوبی بود. یعنی مدتها موضوع همه بود، هنرمندها را من دعوت کردم، بچهها خوش درخشیدند. ولی توقعاتی که کسانی که به عنوان خیّر به این افراد داشتند نگاه بسیار کودکانه، من این را صریحاً میگویم کودکانه، که مثلاً چرا اسم ما برده نشد، چرا این نشد. یعنی توقعاتشان نسبت به هزینهای که میکنند تصورشان این است که آنها اسم برده بشوند تا بچهها دیده بشوند. هنرمندانی که من سالها با آنها دوست بودم، وقتی گفتم در پیجهایتان بچهها را حمایت کنید، دیدم فقط شعارهای انسان دوستانه بعضی از آدمها میدهند. خیلی هم دلم میخواهد اسامی بعضیهایشان را بگویم، و شاید در آینده حتماً اسم اینها را ببرم که پیجهایشان بالای یکونیم فالور دارد، ولی وقتی که ازشان خواستم که بچهها را فقط ... یعنی اگر همین نفرات اعلام میکردند این کنسرت را، شاید ده شب هم میتوانستیم اجرا داشته باشیم. ولی تفاخر کردند. برای اینکه فقط شعار میدهند، و مردم هم گول این شعارها را سالهاست که میخورند. ولی اینکه شما قدم به قدم با یک هنرجویی که فقط نمیبیند یا کم میبیند، ولی استعداد و هوشش از افرادی که میبینند بیشتر است، برای اینکه تجربه ثابت کرده که شما وقتی یک حستان کمرنگتر است حس دیگرتان قویتر میشود، و این در طول سالهایی که من با هنرجوهای نابینا و کمبینا بودم به من ثابت شده بسیار هوش موسیقی و دقت بالایی دارند. چه تفاوتی دارد؟ یعنی ما باید همان اندازه با هم همقدم باشیم. کسی که با این هنرمند آشنا میشود، باید افتخار بکند که کنار آن آدم دارد کار میکند. حتی خوانندهای که بهعنوان سولو با ما همکاری کرد تصور میکرد که باید مثلاً فخر بفروشد. اسمش را نمیبرم، چون احتمالاً خودتان میدانید. از اهالی کاشان بود و وقتی که آمد فکر کرد که مثلاً چه کار بزرگی کرده و خیلی هم داستان کرد. برای همین به این نتیجه رسیدم یک مدتی فاصله بگیرم. ببینید آدمها همان خصوصیاتی را دارند که، یک فرد میتواند دستش قطع باشد، ممکن است چشمش را از دست بدهد، ممکن است پایش را. خصوصیت آدمها با هم متفاوت نمیشود، فقط حساسیتهایشان با هم متفاوت میشود. بعضی از این بچهها تصورشان این بود که قبلاً مربیشان هر جور دلشان میخواسته بهشان اجازه میداده اینها اظهارنظر بکنند، در کار موسیقی دخالت بکنند، با هم درگیر باشند، به هم توهین بکنند. من بعد از یک مدتی که باهاشان آشنا شدم به بعضیهایشان گفتم که فعلاً جایگاهتان پایینتر از آن چیزی است که باید باشید. با هیچ کدامشان هم نه کوتاه میآیم و معتقدم که اگر همینطوری باشد ادامه خواهد داشت یک کار هنری. چون هنر تعارفبردار نیست. اگر بخواهید کسی ساخته بشود باید فارغ از معلولیتش به او نگاه شود. اتفاقاً امروز بعد از کلاسم با یکی از هنرمندانی قرار دارم که وقتی کلیپهایش را دیدم جداً متأثر شدم که در ایران به دنیا آمده. برای اینکه اینقدر این پسر نابغه است، اگر کس دیگری بیرون از ایران بود مطمئن باشید که برایش کنسرتهای بزرگی بیرون از کشورش میگذاشتند. ولی در ایران هنوز دیده نشده. این ضعف از کارتلهای مافیای هنری ماست که از رأس گرفته تا پایین، حتی بعضیهایشان نام استاد دارند و همهاش عَلَم میشوند. کسانی که اصلاً به درد موسیقی ما به درد هنر ما نمیخورند و مردم تحسینشان میکنند و هر روز هم اسمشان برده میشود. ولی شما بوچگی را نگاه بکنید، صرف نظر از اینکه یک خواننده بینالمللی است، در همه نقطهها همراهی میشود. ولی در کشور ما کسانی هستند که بالفعل این توانایی را دارند، در همه معلولیتها، ولی مردم فقط دل برایشان میسوزانند، و میگویند آخی و تمام میشود. یعنی حتی حمایتها هم فقط احساسی است. من از برخوردهای احساسی بیشتر لطمه میخورم تا برخورد منطقی. برخورد منطقی یک اصولی دارد و یک هنرمند را میتواند به بالا برساند، ولی برخورد احساسی ممکن است آن آدم را متوقع و در عین حال متوقفش کند. من خواهشم این است که این را حتماً عنوانش کنید که با معلول متوقعانه و احساسی برخورد نشود. بلکه عین کسی که تمام آن شرایط را بهطور طبیعی دارد نگاه بشود تا ببینند اگر توانش را دارد ادامه بدهد، اگرنه باید اصلاً خارج بشود. در هر زمینهای، در علم هم همینطور. دکترها اگر به فکر معلولیتش بودند الآن موفق نبود خانم نیکخواه. خیلی جاها هم باهاش برخوردهای ناامنی شده، و خود من هم حتی یک جاهایی از ایشان دلخور شدم برای اینکه دیدم که ناگزیر است به اهداف اطرافیانی که برایش برنامهریزی میکنند فکر کند. ولی بعدش نگاه کردم گفتم من کجای کار هستم. این نگاه اگر کمی عمیقتر بشود، حالا ما بحث بهزیستی را داریم، بهزیستی اصلاً برایش تفاوتی ندارد که این هنرمند چقدر رشد کند. فقط یک تغذیه بسیار ناچیز مالی میدهد. من خواهشم این است که اگر خواستید سانسور کنید کلاً سانسور کنید. و به توقع و توقف به معنای واقعی معتقدم، و خواهشم این است که حتماً این را مطرح کنید. چون کسانی که خیلی در صفحههایشان مدعی حمایت مثلاً از رفتگر هستند، مدعی حمایت از مردمشان هستند، ولی وقتی حاضر نیستند چهارتا جوان را صرفنظر از معلولیت، همراهی کنند، اینها اسمشان هنرمند نیست، اینها دلالهایی هستند که فقط مردم را گول میزنند. * شما چند سال است که در حوزه معلولین ورود کردهاید؟ ـ بیش از بیست سال است. اما به طور منظم یک دورهای با بچههای کم توان ذهنی دورههای موزیک داشتم و خیلی هم نتیجه گرفته بودیم، برای اینکه بچهها را درمان میکردیم در این حال که کنسرت و برنامههای داخلی داشتیم. یک دورهای به خاطر اینکه فاجعهای که در آن مدرسه رخ داد باعث شد که من یک مدت کنار بروم. من آدم خیلی احساساتی نیستم، ولی به خاطر آن اتفاق دیگر نتوانستند من را مجاب کنند که بمانم. در آن مدرسه بچههایی بودند که توانایی ذهنشان متفاوت بود، و بعضیهایشان نیمه میدانستند و خیلی اذیت میشدند از اینکه با بچههای دیگر هستند. من بعد از اینکه از سفر عید آمدم، چون معمولاً سفرها ایران نیستم، برگشتم دیدم بچهها خیلی غمگین هستند و به هم ریختهاند. پرسیدم چه شده؟ دو تا خواهر بودند به نام اعظم و اکرم که اینها با فاصله یک و نیم سال یا دو سال با هم خواهر بودند و هردو کم ذهن. برادر اینها برای انتقام از اینکه توجه بهش نمیشود یا خجالت میکشد، این بچهها را بین پتو پیچیده بود، بیهوش کرده بود و سوزانده بود. این موضوع اصلاً جز خبرهای خیلی اسفبار آن سال شد. بچهها به هم ریختند خودم به هم ریختم، اصلاً نتوانستم این را هضم کنم. دیگر بعد از آن سال خداحافظی کردم، چون نمیتوانستم. یک موقعهایی آدم ضعیف میشود و واقعاً برای من دو تا بچهای که کنار هم و هر دو هم جذاب، و داشتند گلیم بافی میکردند ... در تمام دنیا این اتفاقات میافتد، ولی اینکه دو تا بچه، خواهرت را به خاطر اینکه کم ذهن هستند و یا مثلاً یک دختر آنجا بود که واقعاً زیبا بود، ولی صحبت که میکرد توانش پایین بود. بعد پدر این سرلشکر بود. میگفت خانم، من را میزند، در مدرسه هم همین را میگفت. برای اینکه خجالت میکشد از بودن من. خیلی از بچههای کاشان بچههایی هستند که خانم دکتر به زور از خانه و از حالت نباتی کشیده آورده بیرون. بچههایی دارم که پدر و مادر از بودنشان خجالت میکشند. مثلاً در کنسرت بعضیهایشان آمدند گل آوردند، بعضیها حتی یک نفر از خانوادهشان حاضر نبودند تالار وحدت ... یعنی حتی اگر نفهمی تالار وحدت چیست، یک تشویق بکن، آخر این بچه چه برایش میماند. ماه رمضان وقتی رفتم آنجا سرانه میخواستند بگیرند بیایند افطار کنند همهشان بودند، به زور من سر آن سفره افطار نشستم. واقعاً تحمل بعضی از آدمها چقدر سخت است. بعضیها فقط اسمشان پدر و مادر است. ببینید اینقدر ما بیشعور هستیم، درست است همه دنیا بیشعوری هست، ولی در کشور ما بیش از همه جاست. خودش که نخواسته بیاید، وقتی آمده تو چرا همراهیش نمیکنی. در مقابلش مثلاً یکی از این بچهها که خیلی دوستش دارم علی مولایی است. ببینید این خانواده دو تا بچه مشکل زالی دارند، اینها لحظه به لحظه برای این بچه برنامه دارند. بارها آمده خانه ما کلاس گذاشتم. تمام برنامهها و کنسرتهایی که داشتم یا یک فعالیتی داشتم برای بلوچستان، شهرهای چیز، گفتم آقا با این مصاحبه کنید. خانواده دارد قدم به قدم با افتخار با این بچه راه میآید، هزینه میکند. من یک موی این پدر را با صد تا آدمی که کشاورز است و بچهاش را همینطوری رها کرده یا هر کسی در هر مقامی، اصلاً من اسم اینها را پدر و مادر نمیگذارم. اینها فقط یک کسی را متهم به آمدن به این دنیا کردهاند. ما وقتی خودمان برای فرزندان خودمان در هر شرایطی احترام قائل نیستیم، میخواهیم جامعه بهشان احترام بگذارد؟! * به جز مشکل فرهنگی که شما خیلی خوب بهش اشاره کردید، معضلات دیگری که در حوزه معلولین هست و شما باهاش مواجه شدهاید، چه بوده از دیدگاه شما؟ ـ یکی از معضلات بحث موقعیت جغرافیایی و فیزیکی شهرهای ماست. من در کشورهای دیگر رفتم، مثلاً تمام خیابانهای ما میله میله شده، تمام پارکهای ما، تمام راهها. حالا در هر شرایطی یک معلول شرایط حرکتیش مشکلتر است، و اینها مانعهایی است که برای آدم عادی هم مانع است، وای به حال فردی که میخواهد داخل پارک برود همهاش میخورد به این میلهها، همهاش میخورد به این دستاندازهایی که لزومی ندارد در شهر باشد، ولی خب هست. بعد نگاه بدی نسبت به ازدواج این افراد است. بچههای ما خیلیهایشان دچار بیماری آرپی هستند یا همان کوررنگی. این بیماری قطعاً مثل تالاسمی ماژور هشتاد تا نود درصد بچههایشان هم دچار این بیماری میشوند. خب خانواده باید اینقدر درک این را پیدا کنند، و خود کسانی که با اینها در ارتباط هستند، که خب به یک توافقی برسند که بچهدار نشوند، ولی ازدواج بکنند. الآن بعضی از این بچهها کاملاً احساس میکنم که همدیگر را دوست دارند. ما وقتی با هم یک تفریح ساده رفتیم، یک شب من کاشان آنجا بودم، تفریح رفتیم، گفتم هیچ کس نمیخواهم با ما باشد. بچهها با هم گپ زدند، توی قایق خواندند، شادی کردند. انگار که تمام دنیا سادهترین خواستههای چند تا پسر و دختر کنار هم است. خصوصاً که هنرمندند. یعنی بچهها گفتند اصلاً ما این امکانات را نداریم. البته فضایی که آنجا فراهم شده دختر و پسر کنار هم دارند موسیقی کار میکنند. اینها حق دارند به هم علاقهمند بشوند، حق دارند با هم گپ بزنند. ما تجربه عشق را در کنار هم یاد میگیریم. اینها نگاههایی است که در فضای متعصبانه هم خانوادههای اینها و هم بعضی از متصدیان فرهنگی نگاهشان سانسوری است. به جای اینکه هدایت بکنند که بچهها شرایطشان طوری بشود با مشاوره که اگر انتخاب همدیگر را دارند آسیب نبینند و در آینده دچار خطر نشوند و دچار اتفاق دوبارهای از جنس خودشان نشوند، بیشتر سعی بر سانسور این قضیه دارند. در جاهای دیگر و در گروههای دیگر هم همین را دیدم. یکی دو تا جشنواره رفتم که معلولین آمده بودند، گروههای خانم جدا بودند، آقا جدا بودند. این جدا کردن که راه حل خوبی نمیتواند باشد. دقیقاً این دو نفر باید کششهای جنسی و عاطفیشان را ما باید هدایت بکنیم. من صراحتاً این را دارم میگویم، کسی که یک بخشی از کنترل حرکتیش را ندارد، چه اجباری است که خانواده بهش میگویند چادر سرت بکن. من به صراحت میگویم، باید این بچه امنیت پیدا بکند. بعد به اضافه اینکه تصوراتی که ما از یک انسان داریم همیشه محدود است، ولی در مورد یک معلول فکر کنیم که اجازه داریم در موردش دخالت بکنیم. هیچ حق دخالتی نیست، ما حق مشاوره داریم. این یکی از معضلاتی است که هم در بین خودشان این باور آمده که باید حتماً یک کسی را داشته باشند که همراهیشان بکند، برایشان تصمیم بگیرد، و هم بیرونش اصلاً افراد صاحب فرهنگ ما به خودشان اجازه میدهند که برای این بچهها تصمیم بگیرند. * شما فرمودید به کشورهای دیگر هم سفر داشتید. آیا آنجا توانستید با موسسات و یا معلولینی که در آن کشورها هستند ارتباطی بگیرید، یا واقعاً لمس کنید ببینید آنجاها چه تفاوتی میکند با اینجا، هم به لحاظ مناسبسازی شهری، و هم به لحاظ مسائل فرهنگی، مسائل درون خانوادگی، این مسائل، توانستید یک تجربه کوچکی آنجا به دست بیاورید در این رفت و آمدهایتان، یک توضیح کوچکی به ما بدهید؟ ـ ببینید چون ما محدودیت زمان و کار برای کنسرت داریم و برنامههای اینطوری، فقط به آن حوزه ارتباط و یک چیزهای مشخصی که در هر سفر هنری هست پیش میآید. از آنجایی که من فرصت بیشتری داشتم، به خاطر کاری رفتم کردستان عراق بود که با یکی دو تا نوازنده معلول آشنا شدم، و دیدم که آنجا هم شرایط خیلی شرایط مساعدی نیست. به خاطر اینکه کشور جنگ و محدودیتهاست. ولی نسبت به یک هنرمند خیلی احترام قائل هستند و آن شرایط متوسطی که میبایست برایش فراهم بشود را برایش فراهم کردهاند. یعنی یک حقوق ثابتی را، چیزی که در کشور ما اصلاً وجود ندارد، حقوق ثابتی را برای نوازنده معلول قرار داده بودند حالا در حد توان خودشان، یا تولید میکرد، یا در حال حضور کارمندی هنری خودش بود. هنرمندان بزرگی مثل خانم زنگنه اگر متمول نبود، الآن باید چه شرایطی میداشت. یک چهره کاملاً جهانی، نه فقط مختص ایران. ایشان شرایط مالی خیلی خوبی دارد، ولی بافتنیهایی را میبافد برای اینکه ارتباط برقرار کند با مردم که این امضای من است، و مردم کنسرتش را میآیند و خرید شالگردنهایش را میکنند، برای اینکه هم او و هم فضای هنریش را حمایت کنند. من خیلی دوستهایی داشتم که واقعاً یک نمونهاش اگر اشتباه نکنم از اهالی مازندران بودند، آقای احمد محسنپور، کسی که موسیقی مازندران را زنده کرد. یعنی شما الآن بروید سرچ بکنید، این آدم از چهار سالگی نابینا شده. اگر خودش نایستاده بود و حمایت نمیکرد، هرگز آن کارها ماندگار نمیشد. هشت نُه تا آلبوم معروف برای خطه مازندران و ایران تولید کرده، ولی جز هنرمندهای مازندران کسی نمیشناسدش. ولی شما میبینید یک پاپیولر ساده را به کمک ما سیستم ما مردم ما چنان حمایتش میکنند که کوچکترین ظرافت هنری این آدم ندارد، ولی مطرح میشود. این کج سلیقگی و بیدقتی اول مردم است، یعنی اول مردم ما متهم هستند، و بعدش مسئولین. من همیشه دست نمیگذارم روی مسئولین. آنها حالا یک سیاستهایی دارند که موسیقی پاپ بیاید، هر چه کم فکرتر، کم رونقتر، موفقتر. چون جایی ندارد. ولی مردم هم همینطورند. مثلاً من یک دختربچهای را دیدم که معلولیت داشت و موسیقی خوانده و صدای خاصی دارد، در حد احساسی هِی مردم مطرحش کردند. حالا اگر اعلام کنند مثلاً فلان فرد میخواهد کلاس آواز برود، مردم حاضر نمیشوند حمایتش بکنند. من خودم آقای مولایی را به یکی از دوستان مدرس آواز معرفی کردم، تا گفتم این بچه اینجوری است، اصلاً گفت ایشان مجاناً بیاید کلاس من. یک چنین اتفاقی را شما الآن بروید پیش آقای فلان و بیسار که استادند، خودشان رویشان را میکنند آنور و حاضر نیستند یک چنین کاری را بکنند. یعنی حاضر نیستند مثلاً پنج تا شاگرد داشته باشند در این مسیر این همه درآمدشان که این دوستان را حمایت کنند. کمتر امکان دارد که این بچهها مشکل مادی نداشته باشند. ما مردم احساساتی و شعارزدهای هستیم. هر موقع یک روزی آمدیم یک کار را بیسر و صدا انجام دادیم، و پشیمان نشدیم از قبالش، آن وقت میتوانیم بگوییم در آینده میتوانیم همه با هم سالم قدم بزنیم. * با تشکر از اینکه در این مصاحبه شرکت کردید. |
تاریخ ثبت در بانک | 26 خرداد 1399 |