کد sr-23750  
عنوان اول ناهید کلوشانی، موسس بنیاد خیریه معلولین ایرانیان  
عنوان دوم در بنیاد دو موضوع را دنبال می کنیم، یکی خدمات رفاهی و دیگری اشتغال زایی  
نوع کاغذی  
مقاله نشریه توان یاب  
شماره پیاپی 71  
سال 1398شمسی  
ماه بهار  
شماره صفحه (از) 44  
شماره صفحه (تا) 46  
زبان فارسی  
متن ناهید کلوشانی، موسس بنیاد خیریه معلولین ایرانیان است. او که از کودکی مبتلا به فلج اطفال شد، یکی از فعال‌ترین افراد در حوزه معلولیت است. کلوشانی در طول عمر پر ثمرش، دو نهاد مدنی را به همراه دوستانش پایه‌ریزی کرده است؛ جامعه معلولین ایران و بنیاد خیریه معلولین ایرانیان. او از کودکی یاد گرفت که چگونه با فراز و نشیب‌های زندگی کنار بیاید و با تکیه بر توانایی‌های بی‌شمارش، در پی گشودن راه‌های تازه باشد.

لطفا در ابتدا خودتان را معرفی کنید:
ناهید کلوشانی هستم، متولد سال 1340 . سه سال و نیمه بودم که به علت ابتلا به فلج اطفال از گردن به پائین، سالهای زیادی درگیر درمان بودم. مدتی پاهایم کج بودند، ولی پس از عمل های جراحی متعدد و درمان های بسیار، به تدریج بهتر شدم و الان می توانم با بریس و عصا راه بروم . البته گاهی برای برگزاری مراسم روی ویلچر می نشینم.
در خانواده ای شلوغ به دنیا آمدم که وقت دلسوزی برای من را نداشتند؛ خانه بزرگی که از ورودی، پله می خورد تا به حیاط برسد و باز هم پله می خورد تا وارد ساختمان شود. هیچ کس هم تلاش نمی کرد که شرایط را برای من مناسب کند. بنابراین از کودکی یاد گرفتم که چگونه با فراز و نشیب های زندگی کنار بیایم. من مادر فکوری داشتم که با صحبت های دلنشین مرا ترغیب به استقامت و شکیبائی می کرد و اینکه باید کارمند شوم تا محتاج کسی نباشم. به محض اینکه هجده ساله شدم گواهینامه رانندگی ام را گرفتم.

شما ورزشکار هم بودید، با وجود مشکلات جسمانی، چگونه به این حوزه علاقمند شدید؟
داستان علاقمند شدنم به ورزش، بر اثر یک اتفاق بود. درسال 1353 به مدت یک سال در بیمارستان شفا یحیاییان بستری بودم. در بیمارستان تعدادی دختر و پسر بودیم که همگی دچار فلج اطفال بودیم. این همنشینی باعث دوستی زیادی میان ما شد.
بعد از ترخیص از بیمارستان با چند نفر از بچه ها که ساکن تهران بودیم، تصمیم گرفتیم هر دوشنبه دربخش کاردرمانی بیمارستان شفا، دور هم جمع شده و همدیگر را ببینیم. داستان زندگی من از همین جا شروع شد. روزی یکی از کارمندان بیمارستان، به نام آقای داوود مطیعی به من پیشنهاد جالبی داد. به من گفت که با او به وزارت بهداشت بروم و با مهندس کلهر که مدیرکل توانبخشی وزارت بهداشت آن دوران بود، دیدار کنم و از او بخواهم که جایی را برای ورزش به من و دوستانم بدهد. آن زمان چهارده ساله بودم. با او به وزارت بهداشت و درمان، درخیابان انقلاب رفتم. او مرا سوار آسانسور کرد و خودش پایین ماند. بالا رفتم و اتاق مهندس کلهر را پیدا کردم و از منشی درخواست ملاقات نمودم.
وقتی با ویلچر وارد اتاقش شدم، با تعجب از من پرسید، چه می خواهی؟ گفتم، ما چند نفر دوست هستیم که همگی مبتلا به فلج اطفال هستیم. ما مکانی را می خواهیم که بتوانیم در آنجا ورزش کنیم. مهندس از جسارت من خوشش آمد و گفت، قبول می کنم ولی به یک شرط.
او ادامه داد، من تو را به آقایی در ورزشگاه امجدیه معرفی می کنم تا بسکتبال روی ویلچر را به تو آموزش دهد. تو هم باید یک گواهی از ایشان برای من بیاوری که این ورزش را یاد گرفته ای. با آقای مطیعی از همان جا به ورزشگاه امجدیه رفتیم.
قرار شد هفته ای سه روز و هر روز به مدت یک ساعت به امجدیه بروم و بسکتبال روی ویلچر را از او یاد بگیرم. پس از شش جلسه، نرمش و دریبل زدن و پرتاب توپ بسکتبال را یاد گرفتم.
ایشان هم گواهی داد که این خانم می تواند به بچه های مثل خودش، آموزش بسکتبال روی ویلچر را بدهد. من گواهی را پیش مهندس کلهر بردم. ایشان همان موقع به باشگاهی در خیابان ژاله ( هفده شهریور کنونی) به نام باشگاه گوته، که ناشنوایان در آنجا ورزش می کردند، تلفن زد و قرار شد سه روز درهفته، دراین باشگاه ورزش کنیم. یک روز در میان بعد از
تعطیل شدن از مدرسه، با ویلچر به باشگاه می رفتم و با سایر بچه ها ورزش می کردیم. تنها دختر گروه، من بودم. در اواخر سال 56 بود که با مهندس برجیان آشنا شدیم. ایشان به ورزشگاه آمده بودند و وقتی ما را دیدند، خواستند در سالن جمع شویم تا بیشتر با هم آشنا شویم. همانجا ایشان پیشنهاد تاسیس یک انجمن غیردولتی را برای پیگیری مشکلاتمان را دادند، جامعه معلولین ایران .
شانزده، هفده ساله بودم و اصلا از این چیزها سر در نمی آوردم. بالاخره با خود مهندس برجیان، شش نفر شدیم و جلساتمان را شروع کردیم. بعد از دو ماه، اساسنامه تهیه شد. در اساسنامه درخواست هایی که داشتیم مثل؛ بیمه و تسهیلات و مسکن و چیزهای دیگر را مطرح کردیم.
اینگونه بود که جامعه معلولین ایران راه اندازی شد. بعد از انقلاب به پیشنهاد مهندس برجیان به مدرسه رفاه، که نزدیک منزل ما بود رفتم تا وقت ملاقات از امام خمینی بگیرم. آقای طالقانی را آنجا دیدم. به ایشان گفتم که ما یک گروه از افراد دارای معلولیت هستیم و می خواهیم با امام خمینی دیدار داشته باشیم. قرارشد که روز بعد، پس از نماز مغرب و عشا نزد امام برویم. من و آقای برجیان و چند نفر دیگر از بچه ها جمع شدیم و به ملاقات امام رفتیم. سخنگوی ما آقای مهندس برجیان بود و مطالب را یک به یک توضیح داد .
بعد ما را به آقای مهدوی کنی سپردند که کمکمان کند. ایشان هم مبلغی پول نقد و یک دسته کلید که مربوط به ساختمانی در سه راه مجاهدین بود را به ما داد. عضو گیری پس از رسمیت یافتن است.

جامعه معلولین ایران را در چه تاریخی تاسیس کردید؟
جامعه معلولین ایران در آبان 57 تاسیس شد. ما اولین انجمن مربوط به افراد دارای معلولیت در ایران بودیم. در ابتدا فقط ده نفر بودیم و بعد کم کم تعدادمان اضافه شد. جامعه معلولین برای همه ما مثل دانشگاهی بود که به رشد و بلوغ ما کمک کرد.
به یاد دارم که بعد از انقلاب مطرح شد که ماشین های پیکان دولوکس، اتوماتیک و تجملاتی هستند و نباید تولید شوند. با این تصمیم مخالفت کردیم و با نامه نگاری های فراوان جلوی توقف تولید پیکان دولوکس را گرفتیم. مطرح کردیم که اگر ماشین اتوماتیک نباشد، افرادی که معلولیت دارند، نمی توانند رانندگی کنند. بعد سهمیه ماشین گرفتیم و در هرماه، چهل پنجاه حواله ماشین اتوماتیک که به جامعه معلولین تعلق می گرفت را میان متقاضیان دارای معلولیت سراسر کشور پخش می کردیم.

زمانی که جامعه معلولین برقرار بود، چه کارهایی می کرد؟
یکی از کارهای مهم، نامه نگاری به مراکز مختلف برای استخدام افراد دارای معلولیت بود. ما به وزارت بازرگانی، سازمان برنامه و بودجه، وزارت فرهنگ، اطلاعات صد و هجده، شرکت پرسی گاز و جاهای دیگر نامه می نوشتیم و بچه ها را برای کار معرفی می کردیم. با هر نامه ای که جامعه معلولین به این سازمان ها می داد، تعدادی از بچه ها استخدام می شدند.
برگزاری نمایشگاه های صنایع دستی و فروش برای افراد دارای معلولیت درسالن ساختمان جامعه یکی از کارهای مهم آن زمان بود. تاسیس شرکت تعاون وتوتا برای کارهای توانبخشی و تعلیم رانندگی؛ تاسیس تعاونی مسکن که در شهر جدید هشتگرد با تعداد 680 نفر عضو، که به تازگی در حال تحویل منازل این افراد هستیم و ارائه آرم طرح ترافیک برای اعضاء از فعالیت های ما بود.
در همین ایام با خانم دکتر فاطمه میرفتاح آشنا شدم. خانم دکتر یک روز به ساختمان جامعه معلولین آمد و عضو شد. ایشان دکتری تربیت بدنی داشتند. خانم دکتر در زمان دانشجویی در امریکا تصادف کرده و قطع نخاع می شوند. با ورود خانم دکتر به جامعه معلولین، تحولی شکل گرفت. ایشان اطلاعات علمی خوبی در مورد معلولیت و آسیب های نخاعی و
ورزش داشتند وکتاب هایی هم ترجمه کرده بودند. همیشه درِ منزل ایشان باز بود و افراد آسیب نخاعی بدون قرار قبلی، به خانه ایشان رفته و روحیه می گرفتند. یک روز خانم دکتر مرا با خود به فدراسیون ورزش های جانبازان و معلولان که آقای خسروی وفا مسئول آن بود، برد. به توصیه ایشان من مسئول ورزش بانوان معلول ایران شدم. بعد از آن، کمیته های
فنی برای ورزش بانوان تشکیل دادیم و کارهایی در زمینه ورزش بانوان را شروع کردیم. با وجود اختلاف سنی بین من و خانم میرفتاح، ارتباط بسیار خوبی با هم داشتیم. هر زمانی که از وضعیت جسمی خودم خسته و اندوهگین می شدم، به خانه او می رفتم و انرژی می گرفتم.
پس از پایان دبیرستان به مدت 17 ماه، در فدراسیون ورزش های جانبازان و معلولین فعالیت داشتم و بعد از آن با کمک خانم دکتر میرفتاح در آزمایشگاه بیمارستان پارس و آزمایشگاه دانش از 64 تا 93 خدمت کردم .

چه شد که به فکر راه اندازی بنیاد معلولین افتادید؟
در سال 92 آقای دکتر هاشمی رئیس سابق سازمان بهزیستی، از من خواستند تا بنیاد را تاسیس کنم و من هم با کمک چند دوست خوب اینکار را با هدف حمایت از افراد دارای معلولیت، اشتغال زائی، ارائه خدمات توانبخشی، فرهنگ سازی، خدمات رفاهی و مشاوره خانواده راه اندازی کردم.

پس در بنیاد هدف اصلی شما، اشتغال افراد دارای معلولیت است؟
بله، در بنیاد دو موضوع را دنبال می کنیم. یکی خدمات رفاهی و دیگری اشتغال زایی. من با شهرداری ارتباط خوبی برقرار کردم و توانستم چند باب مغازه برای یک سال در بوستان مجیدیه بگیرم. در میدان ملت هم یک مغازه پنجاه متری گرفتیم و در خلیج فارس هم حدود هشت ماه غرفه داشتیم که بچه ها توانستند تولیدات و کارهایشان را در این غرفه ها به فروش برسانند. برگزاری بازارچه های خیریه متعدد و در اختیار گرفتن غرفه های متعدد از شهرداری جهت ارائه و فروش صنایع دستی افراد دارای معلولیت، از فعالیت های بنیاد است. به تازگی با کمک خیری گرامی، مکانی را در خیابان پاسداران برای کارهای حرفه آموزی و اشتغالزائی تاسیس نمودیم که تعدادی از مددجویان در آنجا مشغول به کار هستند.

بنیاد خیریه چگونه اداره می‌شود و چند نفر کارمند دارد؟
بنیانگذار، رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل خودم هستم. اعضاء هیئت امنا هفت نفر و اعضای هیئت مدیره سه نفر هستند. یک بازرس و 12 کارمندان هم از افراد دارای معلولیت داریم.
شما علاوه بر خیابان خواجه عبداله، کارگاهی هم در خیابان پاسداران دارید. در این کارگاه چندنفر مشغول به کار هستند؟
در این محل هم 30 نفر افراد دارای معلولیت مشغول به حرفه آموزی و درآمدزایی هستند.

آیا به دنبال این هستید که بچه هایی که در این مراکزآموزش هایی می بینند، بتوانند وارد جامعه شوند؟
بله تلاش ما در جهت ایجاد خودکفائی و استقلال مالی این افراد است.

پرونده این شماره نشریه توانیاب، مناس بسازی اجتماعی و نقشی که بر توانمندی افراد دارای معلولیت می‌تواند ایفا کند، است. نظر شما در این مورد چیست؟
یکی از فاکتورهای مهم در این بحث، نقش رسانه ها است. اگر بتوانیم صداو سیما را مجاب کنیم که هفته ای چند ساعت راجع به مشکلات افراد دارای معلولیت به صورت میدانی برنامه پخش کند، خیلی خوب است. یعنی از من ویلچری بپرسد که وقتی درِ خانه را باز می کنی و می خواهی بیرون بیایی با چه مشکلاتی رو به رو می شوی؟
پیاده روهای شهر ما پراز دست انداز هستند که قسمتی پهن و قسمتی باریک است. دو تا میله یو شکل هم سر راه وجود دارد، پس چگونه می شود رفت و آمد کرد؟ هرچقدر که تحصیل کرده باشی، هرچقدر هنرمند باشی، هرچقدر شوق بیرون رفتن ازخانه داشته باشی، وقتی با مشکلات این چنینی روبه رو می شوی ، چه باید بکنی؟ هنوز فرهنگ تابلو پارک معلولان، برای مردم جا نیفتاده است. ما نیاز به حمایت شهرداری ها داریم. امسال برای اولین بار چند بیلبورد در سطح شهر تهران به فرهنگ سازی در مورد معلولان اختصاص داده شد. نگاه مردم هنوز به افراد دارای معلولیت، چه ویلچری، چه نابینا و ناشنوا، نگاه به فردی غیرعادی است که نباید از خانه بیرون بیاید.
مردم باید ببینند که فردی که روی ویلچر است، حق دارد وارد بانک شود، حق دارد ازدواج کند، حق دارد کار و تحصیل کند. مناسب سازی اجتماعی با حرف درست نمی شود. مردم باید بدانند که هرکدام از آنها ممکن است در اثر یک حادثه کوچک، از زمین خوردن گرفته تا تصادف رانندگی، دچار قطع نخاع و معلولیت شوند. معلولیت فقط مربوط به گروه خاصی نیست.
مناسب سازی، چه فیزیکی و شهری و چه مناسب سازی اجتماعی و فرهنگی از دغدغه های افراد دارای معلولیت است. من معتقدم روزنامه ها، مجلات، رادیو و به خصوص صدا و سیما، نقش اصلی را در این حوزه باید ایفا کنند. به امید روزی که همه شهروندان، بتوانند بدون هیچ تبعیضی زندگی کنند و از مواهب زندگی اجتماعی بهره مند ببرند.
منبع: توان یاب شماره 71، بهار 1398، ص 44-46
 
تاریخ ثبت در بانک 7 خرداد 1398